خط خون
قسمت: 7
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
دست هورام را گرفت، چاقوی کوچکی از جیبش بیرون آورد و خراش کم عمقی روی دستش انداخت. زخم مشابهای هم روی دست خودش ایجاد کرد. سپس دستش را روی میز گذاشت.
- عمق و طول این دو تا زخم یکین اما همین الان هم خونریزی دست من بند اومده.
دستمالی برداشت و خون روی زخم را پاک کرد. حتی قطرهای خون هم خارج نشد. صاف روی صندلیاش نشست و ادامه داد:
- هر چند قدرت ترمیم ماها از آدمای عادی مثل شما دو نفر بیشتره اما از اون چیزی که توی قصهها میگن، خیلی کمتره.
نفسش را بیرون داد و دستمالی دیگر به هورام داد تا زخمش را ببندد.
- از این مورد بگذریم. همونجور که قبلا گفتم، من بهتون اجازه دادم تا یه چیزایی از بقیه محصولات یاد بگیرین.
به کتابها اشاره کرد و ادامه داد:
- اما آموزشتون نصفه و نیمه است. برای همین این کتابخونه رو براتون درست کردم تا هر چی که برای اداره کندو لازمه، کمکم یاد بگیرین.
پسر دستمال را روی زخمش فشرد. هورام و آرمیلا به هم خیره شدند و بعد از مدتی طولانی آرمیلا پرسید:
- برا آموزش ما کتابخونه درست کردی؟ اینجا رو اداره کنیم؟
ژوپین فنجان خالیش را روی میز گذاشت و در حالی که بلند میشد، جواب داد:
- درسته. حالا بیاین بریم دفتر کارتون تا وظایفتون رو بگم.
با صورت آویزان و چشمان ماتم زده، بلند شدند. هورام لرزان، زمزمه کرد:
- هر چی دوست داری بگو اما، ما سگای نگهبانت نمیشیم.
از کتابخانه خارج شدند و از جلوی اتاقهای ایزوله و درمانگاه عبور کردند. ژوپین دست راستش را بالا آورد، سپس محکم، پر تاکید و کمی شوخ گفت:
- من ترجیح میدم بگم ملکه و شاه کندو. حالا شما دو تا دوست دارین بگین سگ نگهبان؛ برا من فرقی نداره.
در دفتر را باز کرد و ادامه داد:
- به هر حال، اداره اینجا بر عهده شما دوتاست.
آرمیلا نالید:
- ما نمیتونیم.
سپس به گوشه و کنار اتاق نگاه کردند. دو میز در انتهای اتاق قرار داشت و روی می...
کتابهای تصادفی


