خط خون
قسمت: 8
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
آرمیلا دستانش را در هم قفل کرد و با فشردن ناخنهایش در کف دستهایش، سعی کرد تا جلوی لرزشش را بگیرد و لحنش بیتفاوت باشد.
- ما هنوز قبول نکردیم...
ژوپین مانع کامل شدن جملهاش شد و خندید.
- مشخصه که چارهای جز پذیرفتن ندارین.
خندهاش را تمام کرد و خطوط تمرکز بر پیشانیش نشستند.
- قبلا هم گفتم، من از همون اول که زمزمه قانونی شدن پرورش آدم رو شنیدم، شما دو تا رو برای رهبری کندو در نظر گرفتم و اجازه دادم تا ذهن و فکرتون هم در کنار جسمتون رشد کنه.
حالا دیگر آرمیلا به طور واضح از خشم و ناراحتی میلرزید. اشاره کوتاهی به خود و هورام کرد و با صدایی لرزان و لحنی گزنده پرسید:
- از نظرت، بقیه یه گله دام هستن و ما دو تا قوچ پیشرویم؟!
قهقه مرد رو به رویش در اتاق طنین انداز شد. لحظهای بعد در سکوت به هر دو خیره شد و اندیشه مشابهای را در عمق چشمان پسر دید. آرام و خونسرد جواب داد:
- شیوه بیان جالبی داری. از رک و راست بودنتون خوشم میاد. کار کردن باهاتون رو آسونتر میکنه.
تکتک کلماتش، نشان دهنده رضایت زیادش بود. هورام التماس کرد:
- ما رو بکش! از ما بگذر و بکشمون.
ژوپین بهشان خیره شد و محکم گفت:
- نه!
بعد با لحن ملایمتری ادامه داد:
- فعلا کارتون رو شروع کنین. وقتی از بین محصولای جدید، براتون جایگزین مناسبی پیدا کرد؛ میکشمتون.
آرمیلا نفس عمیقی کشید و صورتش را میان دستانش پنهان کرد. نالید:
- نمیدونم بگم، امیدوارم زودتر پیداشون کنی یا بگم، امیدوارم هیچ وقت کسی رو پیدا نکنی.
ژوپین بلند خندید و گفت:
- بهتر بود از اول مقاومت نمیکردین و قبول میکردین. هر چند تلاشتون سرگرم کننده بود
سپس بلند شد و به سمت در رفت و ادا...
کتابهای تصادفی

