فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خط خون

قسمت: 6

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

با شنیدن این حرف، هر دو وا رفتند و روی زمین سقوط کردند. آرمیلا، لب‌هایش را به هم زد اما صدایی از بینشان خارج نشد. هورام به گوشه‌ای خیره شد و پس از چند دقیقه پرسید:

- شوخی می‌کنی دیگه؟

ژوپین مقابلش نشست. دستمالی از جیبش خارج و عرق روی پیشانی هورام را پاک کرد. بی‌تفاوت جواب داد:

- نه، کاملا هم جدیم‌.

آرمیلا، قطره اشک سمجی را که به بیرون راه پیدا کرده بود؛ پاک کرد و پرسید:

- تو اون سالنا پر از آدم بود. از هر کدومشون بخوای با کله قبول می‌کنن. چرا ما دو نفر؟

ژوپین به سمت او چرخید و اشک‌های سرخود آرمیلا را پاک کرد.

- چون مجذوب توانایی‌هاتون شدم.

هر دو به مرد رو به رویشان نگاه کردند. سال‌ها او را می‌شناختند اما حالا گویی غریبه‌ای رو به رویشان قرار داشت. ژوپین بلند شد و دستانش را سمت آن دو گرفت تا در بلند شدن کمکشان کند. ادامه داد:

- آرمیلا، سال سوم این‌جا بودنت، واقعا می‌خواستم بکشمتون. اون موقع تازه بحث، قانونی شدن آدم‌خواری پیش اومده بود.

دستانش را گرفتند و ایستادند. ژوپین آن دو را به سمت میزها برد و روی صندلی‌ها نشستند. سرش را بلند و از بالا تا پایین ساختمان را نگاه کرد.

- مطمئن بودم این قانون بلاخره تصویب می‌شه. پس به فکر ساختن این‌جا افتادم.

دوباره به آرمیلا و هورام نگاه کرد. لبخند کجی بر لبش نشاند و ادامه داد:

- به خاطر سر و صدای جشنا و مهمونیا، از همون اول، سالن جشنم رو بیرون شهر و نزدیک به مزارع ساختم. پس کارم راحت‌تر بود.

با دست به دیوار اشاره کرد و گفت:

- زمین این ساختمون و مزارع کنارش، همه متعلق به یه پیرمرد دم مرگ بودن. به هزار زحمت و بهونه نصف قیمت ازش خریدمشون و این‌جا رو ساختم.

به چهره متعجب آن دو خیره شد و لبخندش عمق گرف...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب خط خون را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی