فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

قلعه ی شیطان

قسمت: 77

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

جسه عظیم فرد به بیرون از سایه درختان آمد، هاله حماسی با قدرتی که آن را به عنوان انسانی پشتیبانی می‌کرد، اورکا بیرون آمده از سایه دو تبر عظیم در هر دست داشت و تمام مسیر را در حالی که راهزنان راه را برای او باز می‌کردند به جلوی پسر کنت آمد.

«نه، نکن!!! تسلیم شو راهی برای پیروزی نیست!!!»

کنت نمی‌توانست تحمل کند، داشتن رتبه بالایی از نظر قدرت برای هر موجودی ضرری به همراه داشت و آن هم سختی تولید مثل بود، قوی بودن بیش از حد دانه باعث آن می‌شد تا تخمک در حین لقاح کشته شود و قوی‌تر بودن تخمک اجازه ورود به دانه ضعیف‌تر را نمی‌داد، با چنین روندی حتی برای انسان‌ها و نیمه انسان‌ها که نرخ تولد بسیار بالایی را داشتند، معضل فرزند آوری در رتبه‌های بالا خود را به شدت نشان می‌داد.

«تو فرمانده‌ای؟»

پسر کنت که از نظر جذابیت ظاهری و باطنی سلبریتی برای دختران امپراتوری بود با زره کامل خود سوار بر اسب سفید زرهی با صدایی راسخ اسبش را کنترل می‌کرد و از راهزن دو نیم متری رو به روی خود سوالش را پرسید.

«جوان می‌دانم که آتش چشمانت به چه معناست، مرگ به دست من افتخاری برای تو خواهد بود.»

اورکا می‌توانست از روی تجربه نیت جوان رو به رویش را متوجه شود، او به راحتی می‌توانست به او مرگی سریع بدهد ولی او نیز بر قوانین خود پایبند بود و این جوان را نیز سرگرم کننده دید، چشمان و سخنان راسخ این جوان او را به یاد جوانی خود می‌انداخت، با این‌حال او بزرگ شده در کوچه‌های تاریک و در فقر بود، او در راهزنی و غارت قدم گذاشته بود ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب قلعه ی شیطان را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی