خون کور: خیزش محیل
قسمت: 8
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل دوم
×گرگینه×
یک ماه بعد
بوی گراز کباب شده در فضای غار کوچک پیچیده بود. ریجس با آب دهانی به راه چوب کلفت را میچرخاند. قطره قطره آب گوشت و روغن در آتش میچکید و جلزولزش به قاروقور شکم ریجس اضافه میکرد. بخار از روی گوشت بلند میشد. ریجس چوب را برداشت و از دهانهی غار به بیرون نگاه کرد. مهم نبود که چه میخورد.
مشکل این بود که در آن یک ماه هرچه میخورد، تشنگیاش رفع نمیشد. آهسته از گوشهی ران گراز شروع به خوردن کرد. دقایقی بعد تنها استخوان تمیز شدهی گراز باقیمانده بود. با معدهای پر ولی همچنان گرسنه روی پهلو دراز کشید و آروغی بلند زد. در این یک ماه گوشت بیشتری روی بدنش روییده بود اما همچنان ترکهی چوب به شمار میرفت.
به پشت دراز شد و نگاهی به آسمان غروب انداخت. او درست در آستانهی غار آشپزی میکرد. بار اول در آخر غار آتش روشن کرده بود و نزدیک بود که با دود آتش خفه شود. حداقل هیچ شبی گرسنه نمیخوابید. پوستین قهوهای جلیقه مانند به تنش زار میزد. بهتر از برهنه گشتن در جنگل بود.
نگاهی به نورهای سرخ آسمان انداخت. هنوز هدفی برای زندگی نداشت. تنها میتوانست کمی بیشتر زنده بماند. از جایش برخاست. در این یک ماه مشکل خاصی برایش پیش نیامده بود. فقط میبایست از آن دریاچهی لعنتی دور میماند. زنجیرهایش جرنگ جرنگ صدا دادند. در این مدت توانسته بود که با سنگ زنجیر پایش را بشکاند. از درون غار بیرون آمد.
دستبندها و پابندها هنوز به دور مچهایش بسته بودند.کمی بدنش را کشید و از صخره پایین آمد. شبی دیگر آغاز شده بود. ریجس با حس آزادی درون جنگل دوید. بیشتر مانند این بود که یک روح در جنگل پرسه میزند. ریجس روی ریشههای بزرگ بیرون زده از خاک درختی کهنسال ایستاد. آن درخت بوی عجیبی میداد، هوای نزدیک به ریشهها را ب...
کتابهای تصادفی

