خون کور: خیزش محیل
قسمت: 9
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
خونکور خیزش محیل چپتر ۹
در آن نزدیکی با فاصلهی یک کوه، دهکدهای کوچک وجود داشت. دهکدهای که تا اگر کوچکترین اتفاقی در آن میافتاد مدتها نقل محافل و مجالس میشد. ریجس آن دهکدهی پر از انسان را به تازگی پیدا کرده بود. پشت اصطبلی مخفی شد و به خیابان اصلی دهکده نگاه کرد. هیچکس در کوچه و خیابانهای دهکده قدم نمیزد اما ریجس میتوانست طعم و بوی زندگی را از درون خانهها حس کند.
کمی به اصطبل نزدیک شد. صدای خرخر اسب و پایکوبیاش برخاست. ریجس از حالت نیمخیز کمی برخاست. از بالای در نصفهی اصطبل نگاهی به داخل انداخت. اسب از حضور او نگران و عصبی شده بود. سرش را مدام تکان میداد و خودش را به در و دیوار میکوبید. ریجس میخواست با فضای دهکده آشنا بشود تا بهتر بتواند شکار کند اما اسب مزاحم شده بود. دندانهایش را به اسب عصبی نشان داد و خرخر خصمانهای از گلویش بیرون ریخت.
اسب از ترس شیههای کشید و جفتپا به در جلویش کوبید. طولی نکشید که صدای واقواق سگهای نگهبان برخاست. ریجس ترسیده بود. خودش را از اصطبل عقب کشید. میتوانست صدای بیرون آمدن انسانها و هیاهویشان را بشنود. آب دهانش را قورت داد و خودش را عقب کشید. با سرعت درون جنگل فرو رفت.
آن شب، شب خوبی برای شکار نبود. از درختی بالا رفت و از بالا به دهکده نگاهی انداخت. مردان روستایی با داس، چهار شاخ و تبرهای دسته بلند از خانههای سنگی و چوبی بیرون آمده بودند و دنبال متجاوز میگشتند. ریجس لبهای خونینش را روی هم فشرد. خون آن مرد از نیمهی پایین صورت تا پایین جلیقهی پوستیاش را پوشانده بود. حتی لکههای خون روی شلوارش به صورت پراکنده به چشم میخورد.
خون انسان اثرش ده برابر قویتر از خون حیوان بود. پنجهاش را کمی باز و بسته کرد. میتوانست قدرت را در خونش حس کند. در کل وضعیت بدنش به حالت ن...
کتابهای تصادفی
