خون کور: خیزش محیل
قسمت: 10
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
خونکور خیزش محیل چپتر ۱۰
کدخدای میانسال به درختی تکیه داد و با پشت دست عرق پیشانی بلندش را زدود:
«خونآشام؟ مگه جادوگر مرلینوس اعلام نکرده بود که همه رو تا رود فینکس عقب رونده؟»
گیلن شانهای بالا انداخت و برخاست:
«همیشه ممکنه که یکیشون در بره. به هر حال باید گزارش بدم.»
کدخدا نگران شد و سریع سمت گیلن برگشت:
«پس تکلیف ما چی میشه؟»
گیلن گردن خستهاش را مالید و آهی بلند سرداد:
«اول اون خونآشام رو میگیرم و بعد سراغ نقطهی نفوذی میگردم.»
نگاهی دوباره به جسد انداخت. نکتهای مبهم در آن جسد وجود داشت که او متوجه نمیشد. دستی به ریش قهوهای کم پشتش کشید. زیر لب هومی گفت:
«هومــم! شاید یه اسنیکپایر بوده اما اینکه قلب طعمهاش رو نخورده عجیبه. اگر هم یه ولفپایر بود تمام طعمه رو تیکه تیکه میکرد و خون زیادی همه جا میپاشید. کتپایرها هم که زیاد دور و بر آدما نمیان و اگه عاصی باشن فقط اون انسان رو میکشن. نکنه از اونا باشه؟!»
گره ابروان کلفتش با نوری از درک گشوده شد. تنها یک کلمه در ذهنش جرقه زد؛ بتپایر. تنها خونآشامانی که قدرت پرواز داشتند و علاوه بر آن جادوی بیشتری درون خود میپروراندند. اگر حریفش یک بتپایر بود میبایست خیلی برای مبارزه احتیاط میکرد. آن خونآشامان تیز و هشیار خیلی سخت دستگیر میشدند.
گیلن پوزخندی زد. اینجا قلمرو او بود. اگر در کوهستان با چنین شرایطی روبهرو میشد به طور قطع راه فرار را بر میگزید.
او یک دروید بود و دوستدار درختان. چشمان سبزش را بست. میتوانست جادوی طبیعت را درون خود حس کند. چشمانش را گشود. زمرد دیدگانش همانند چشمان براق یک درنده در شبانگاه میدرخشیدند. لبان باریکش را روی هم فشرد و نیمنگاهی موذی به گرگینهاش انداخت:
«وقت شکاره اولیف! قراره یه خونخوار عوضی باهوش رو شکار کنیم!»
***
بوی...
کتابهای تصادفی

