خون کور: خیزش محیل
قسمت: 7
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۷
لبهای خشکش را بر هم زد. آب زلال درخشان او را به سمت خود میکشانید. خنکای آب، مچ پاهای استخوانیاش را لمس نمود. سرش را زیر آب برد و قلپ قلپ آب فرو داد. سرش را با نفس بلندی بالا آورد. آب از موهای خیس در هم گوریدهاش به اطراف پاشید.
روزگاری لمس آب و تمیزی برایش آرزو بود. اوقاتش با یادآوری خاطراتش با ملکهی پریان تلخ گشت. ابروان طلایی رنگش یکدیگر را لمس نمودند. زیر آب شیرجه رفت و تن خستهاش را تمیز نمود. زیر آب، چشمانش را بسته بود و موهای بلوند بلندش را تمیز مینمود. سرش را بالا آورد تا نفسی بگیرد. زیر آب، تنها صدای قلقل به گوشش میرسید.
میخواست از آب بیرون برود که طنابی بافته شده از جلبکهای کف دریاچه، دور کمر پیچید و او را به بستر دریاچه کشاند. قلب کوچکش با وحشت، شروع به تپش کرد. سطح آب به سرعت از او دور میشد. بیاراده، نعرهای از ترس کشید. صدای وحشتزدهاش همراه حبابهای هوا از میان لبهای سرخش در عمق نیمهتاریک آب، گم گشت.
جریان خشن آب، از کنار ریجس رد شد. خونآشام کوچک، نگاه تیز و سرخش را گشوده بود تا مهاجم را بیابد. پیکری محو در آب، همانند یک ماهی غولآسا شنا میکرد. ریجس شروع به دست و پا زدن کرد اما غل و زنجیر، مانع شنا کردن او میشد. طناب از دور کمرش رها شده بود.
ریجس نگاهی دقیقتر به شکارچیاش انداخت. شکارچی یک زن نیمهماهی بود. زن پوست آبی جلوتر آمد. ریجس میتوانست آبشش های زیر گوش زن را ببیند. خونآشام ترسیده میتوانست انگشتان نوکتیز و پرّهدار زن را روی پوستش حس کند. ظاهراً شکارچی از دیدن ترس شکارش لذت میبرد. آهسته بالا میآمد. ریجس با وحشت دست و پا میزد. چنگالهای ناامیدش، آب سرد را میشکافتند و بیهوده به اطراف پرت میشدند تا بلکه دستاویزی بیابند.
ریجس سرش را پایین ...
کتابهای تصادفی

