همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 170
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۶۹
«ها؟ هی، بالا رو نگاه کن.......!»
«کهک!»
وقتی متوجه شدند که خیلی دیر شده بود. حتی گرگزادها که در بین افراد رده سوم چابکتر و منعطفتر بودند، نتوانستند واکنشی نشان دهند، آن رده دومهای ضعیف چطور میتوانستند جلوی پرتابهای ایلهان را بگیرند؟
از لحظهای که ایلهان جلو رفت، درست ۲ ثانیه طول کشید تا همه چیز پاک شود. نیزههای استخوانی اژدها به وزن چند صد تن از بالا رها شدند و سرشان را خرد کردند، بنابراین هیچ راهی وجود نداشت که موجودات رده دوم بتوانند آن را تحمل کنند.
«هیچ بازماندهای وجود نداره.»
لیرا گفت: [باید اونا رو بعد از کشتن جمع میکردن.]
[حتی ۲ ساعت از مرگشون نگذشته. یعنی طرحشون در حال حاضر در حال اجراست. پس ما به لطف حدس تو تونستیم از بدترین سناریو جلوگیری کنیم.]
ایلهان تمام اجساد اعم از قربانیان و مجرمان را در موجودی خود قرار داد. اینطور نبود که نمیخواست آنها را دفن کند، اما تصمیم گرفت بلافاصله پس از اینکه اوضاع را مرتب کرد، سراغشان برود، زیرا در حال حاضر، موقعیت کاملاً فوری بود.
[ایل هان. حالت خوبه؟] (لیرا)
«من خوبم......... واقعا خوبم.»
[ایل هان....]
اینطور نبود که از ابتدا برای نجات مردم زمین حرکت کرده باشد. حتی خنده دار بود که مردم از او تعریف میکردند. خودش فکر میکرد مسئولیت یا عدالت، یک مشت چرندیات هستند.
آینده بشر، حفاظت از زمین و چیزهای دیگر، برای او بیمعنی و آزاردهنده بودند. اگر خودش، پدر و مادرش، لیرا و ارتا، الفها، میر و... همینطور، آریسیا، کانگ میرا و سپیرا، خوب بودند، نمیتوانست زیاد به دیگران اهمیت بدهد.
دلیل اینکه همهی افرادی که برای زمین خطرناک بودند را کشت، برای خودش هم بود. اگر ارتش شیطان نابودگر، تصمیم به قتل عام ده میلیارد نفر در یک جهان دیگر و نه در زمین داشت، به او چه ربطی داشت؟
این یک مشکل بود، چون آنها در زمین، جایی که او زندگی میکرد، وحشی گری میکردند. ایلهان تا به حال، هرگز به کشتن دشمنانش جوری نگاه نمیکرد که انگا...
کتابهای تصادفی
