همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 102
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۰۱: تو، من، غریبهها - ۲۱
خیال ایلهان راحت شد. حالا که میدانست چه میکنند دیگر از چیزی نمیترسید. اینکه اژدهایان نمیدانستند ایلهان میتواند گفتارشان را ترجمه کند هم کمک بزرگی بود.
ایلهان تا آن لحظه درحالی میجنگید که آماده مرگ بود، اما اینطور که پیداست آنها تلاش میکردند او را زنده بگیرند.
اشتباه بزرگی مرتکب شدند، حالا ایلهان در این مبارزه حتی بیشتر از قبل نسبت به آنها برتری دارد!
به هر حال، اول باید اژدهایانی که مقابلش بودند را میکشت. قبل از اینکه اژدهایی با نیزهای بر گردن سقوط کند، ایلهان به نرمی به هوا پرید و پس از اینکه اژدها با صدای بوم مانندی به زمین برخورد کرد، روی گردنش فرود آمد و نیزهاش را بیرون کشید.
کشتن یک اژدهای تقریباً مرده کار چندان سختی نبود. کافی بود یک بار با پرتاب نیزه به آن ضربه بزند.
[شما ۱,۱۹۲,۳۰۳,۱۱۹ تجربه کسب کردید.]
[دیگه طاقت ندارم! داری میگی فقط میتونیم شاهد مرگ خویشاوندامون به دست اون انسان بیارزش باشیم!]
یکی از اژدهایان بالاخره وحشی شد. بدنش را با شعلههای داغ نارنجی پوشانده، با سرعت زیادی فرود آمد و به ایلهان، که درحال جمع کردن اجساد اژدهایان مرده بود، خیره شد.
با استفاده از جادوی محدودیت، دست بزرگی از شن و ماسه را از زمین ظاهر کرد و سعی داشت او را گیر بیندازد.
ایلهان در مقابل مقاومت نکرد. مطیعانه ایستاد تا به دست ماسه گرفتار شود و در حالی که نیزه عظیم استخوان سیاه بزرگ را در دست گرفته بود، ژست حمله گرفت. بیش از هر زمان دیگری قدرت را روی نوک نیزه متمرکز کرد.
مانند تیراندازی که میخواست تیری پرتاب کند، در حالی که نیزه را کمی عقب میکشید، تمام ماهیچههای بدنش را منقبض کرد.
[ا، احمق! متوقفش کن!]
[مسائلی مهمتر از کشتنش وجود داره... لعنتی! بیایید از انسان محافظت کنیم!]
اژدهایان دیگر با عجله به سمت آنها حرکت کردند، اما اژدهای خشمگین ابتدا به ایلهان رسید....
کتابهای تصادفی

