همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 58
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل پنجاه و هفتم: انتقال(پنج)
[شما ۸۷۵.۳۵۶.۷تا تجربه بهدست آوردید.]
[شما سوابق خرس تندر عظیمالجثه را بهدست آوردید.]
[مهارت قدرت ابر انسانی به سطح شانزدهم رسید.]
[مهارت آشپزی به سطح بیست و یکم رسید.]
وقتی که آخرین خرس جلوی چشمهای ایلهان به خاک افتاد، اون با خوشحالی فریاد زد:
«بالاخره تموم شد!»
«آره تموم شده، دیگه هیچ هیولای رئیسی این دور و برا نیست.»
آرتا با صدای شگفتزدهای این رو گفت، ایلهان سه ساعت تمام در حال جنگ با سه تا خرس تندر و مرغ تندری بود که اول از همه ظاهر شده بود و بهخاطر همین خیلی خسته بود.
دلایل زیادی داشت که این بار برخلاف پرندهی اولی انقدر طول کشید، اول چون اون فقط یکی بود ایلهان میتونست با حملهی غافلگیرانه کارو تموم کنه اما اینبار نمیشد، دوم چون خرسهای تندر از اون پرنده قویتر بودن و سوم اینکه هر بار که یکیشون از پا میافتاد اونها وحشیتر میشدن.
نبرد تن به تن با سه تا هیولا اون هم وقتی که همهشون وسط گردابی از صاعقه درآوردن کار احمقانهای بود، به همین دلیل ایلهان با کمک پرتاب پیدرپی نیزه و نارنجک اونها رو ذره ذره از پا درآورده بود.
اگه به فکر ساخت سلاح برد بلند نیفتاده بود اون مونده بود و سه تا هیولای روانی که دیوانهوار اون رو میخواستن.
البته همراهانش جز دعا کار دیگهای براش نکرده بودن، بهخاطر همین ایلهان داشت از خستگی میمرد.
«مردم از خستگی.»
[بهنظر خیلی ضعیف شدی.]
[کارت عالی بود، بهنظرم برگرد خونه و استراحت کن.]
تنها دلیلی که باعث شد ایلهان با سه ساعت جنگ با سه تا هیولای رده سوم از پا درنیاد، درک بالاش برای انتخاب روش جنگ و خون جوش بود که بهش کمک کرد انرژی استراحتش رو بازیابی کنه.
البته کمی اعصابش هم از این بابت خورد بود چون مجبور شد سه لیتر از اکسیرش رو استفاده کنه.
با این حال اون بهخاطر این جنگ تجربه و مواد اولیه خیلی خوبی بهدست آورده بود، هرچند...
«شمعکمممممممممم.»
[آروم باش مگه حیوون خونگیته؟]
چیزی که بیشتر از هر چیزی در طول جنگ اون رو آزار میداد وضعیت پایلبانکرش بود، در کمال تعجب اون تا آخر نبرد همینطور در حال چرخیدن تو گرداب صاعقه بود تا اینکه بالاخره زمین افتاد.
ایلهان به سمت پایلبانکرش دوید اما وقتی اون رو پیدا کرد دید که با وجود تموم شدن گرداب هنوز داشت جرقه میزد.
«نکنه برای برداشتنش باید دستکش صاعقه داشته باشم؟»
[اینکه مانگا نیست فقط برو برش دار.]
جرقهها شروع به ناپدید شدن کرد اما بلافاصله پایلبانکر نقرهای رنگ به رنگ طلایی دراومد، هرچند ایلهان باز هم بدون تردید اون رو برداشت، احساسش بهش میگفت که مشکلی نیست.
بلافاصله پیا...
کتابهای تصادفی

