حربهی احساس
قسمت: 47
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۴۷
بابا همینجوریش با کلی غر از طرف مامان برام پول میریزه حالا دیگه عمراً این کار رو کنه. بهقول مامان من جنبه ندارم.
یکی از آهنگهای «سیا» رو گذاشتم و صداش رو زیاد کردم.
همونطور که زیرلـب باهاش میخوندم داشتم تصمیم میگرفتم الان برم خونهی صوفیه یا نه.
پشت چراغ قرمز ایستادم و زل زدم به جلوم.
روی فرمون ضرب گرفتم و فکر کردم که احتمالاً الان مامان الان به صوفیه زنگ زده و کلی هم بهش تاکید کرده تا باهام در رابـطه با اون روز حرف بزنه. بابا رو که فرستاد، مخ صوف هم میخوره و اگه این هم نگرفت، میره سراغ آنید و عمو مانی؛ اما عمو تیرداد نه چون میدونه اون اگه بخواد نصیحت کنه کلاً میزنه جَو رو متشنج میکنه!
چراغ سبز شد و حرکت کردم.
سمت خونهی صوفیه حرکت کردم. خواستم وارد کوچه بشم که یهو یه سمندِ سفید پیچید جلوم. سریع چنگ زدم به فرمون و کجش کردم و از مسیرش کنار رفتم.
عصبی شیشه رو پایین دادم و داد زدم:
- مگه نمیبینی راه مال منه؟!
راننده سرش رو از شیشهی ماشینش بیرون آورد و گفت:
- شرمنده یه لحظه حواسم پرت شد!
با دیدن رانندهی ماشین چشمام گرد شد. این همون پسری بود که تو پارک دیده بودمش!
آروم گفتم:
- تو...!
اون هم انگار من رو شناخت. لبخند زد و گفت:
- عه! سلام.
مات فقط نگاهش کردم که ادامه داد:
- چه عجیب. دوباره هم رو ملاقات کردیم.
و خندید.
به نظر من بیشتر مسخره بود!
داشتم نگاهش میکردم که یهو با بوق ماشین پشت سرم به خودم اومدم. سریع پام رو روی پدال گذاشتم و بدون هیچ حرفی حرکت کردم و از کنارش گذشتم.
پسرهی خلوچل عجیب!
کنار آپارتمان صوفیه پارک کردم و با پلاستیک خوراکیها پیاده شدم. ماشین رو قفل کردم و زنگ زدم.
چند ثانیه بعد صدای صوفیه اومد:
- بازم تویی؟
پلاستیک رو جلوی آیفون بالا بردم و گفتم:
- با دستی پر.
- بیا تو بینم چی خریدی.
و در رو باز کرد. لبخن...
کتابهای تصادفی


