اصیل و خونخوار
قسمت: 20
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۲۰
جنی شمرد:
- یک.
داشتم بهش میرسیدم. خیلی نمونده بود.
- دو.
از جام پریدم و بعد مثل یه حیوون، روی مجسمه شیرجه زدم و جنی داد زد:
- و سه. سه ثانیه. عالیه!
نفسنفسزنون از روی مجسمه پایین پریدم. سمتشون حرکت کردم و گفتم:
- چرا یه لحظه حس کردم یه حیوون وحشی هستم؟
کامرون ابرویی بالا انداخت.
- چون هستی.
جنی با آرنجش محکم به پهلوی کامرون کوبید که کامرون داد زد:
- وحشی!
و سمتم رو کرد. به جنی اشاره کرد و ادامه داد:
- این رو هم جزء لیستت بکن.
ملکهایزابلا سمتم اومد و گفت:
- خب افسانه، نظرت راجع به خوردن خون چیه؟
متعجب پرسیدم:
- خون؟ الان؟
- چرا که نه!
- پسش نزنم!
جنی گفت:
- نه نمیزنی، نترس. رگهی خونآشامیت عاشق خونه.
ملکهایزابلا به داخل قصر اشاره کرد و خودش هم راه افتاد. کامرون و جنی هم راه افتادن و من پشت سرشون حرکت کردم.
دنبالشون داشتم بهسمت قصر میرفتم که چشمم به همون کلاغ افتاد که روی قسمتی از برجکهای قصر نشسته و به من زل زده بود.
نگاهش کردم و بعد سریع سمت ساختمون دویدم.
***
مستخدم قصر، سینیای رو که چهارتا لیوانِ حاوی خون روش بود، روی میز داخل سالن گذاشت و بعد بیرون رفت. به لیوانهای کریستالی نگاه کردم که قرمزی خون داخلشون برق میزد.
جنی گفت:
- از این نگاه...
کتابهای تصادفی


