اصیل و خونخوار
قسمت: 21
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۲۱
برگردم اتاقم؟ دلم نمیخواست برم. دوست داشتم برم و ببینم چه اتفاقی داره میافته و این از منِ بزدل بعید بود.
سریع دویدم و از سالن بیرون زدم. تندتند راهرو و پلهها رو طی کردم و سمت در اتاقم دویدم. در رو بهشدت باز کردم و داخل پریدم و سریع سمت پنجره رفتم. پردهها رو کنار زدم و با دیدن محیط بیرون، چشمهام گرد شد.
اینهمه کلاغ از کجا اومده بود؟ به آسمونی نگاه کردم که با هزاران کلاغی که بالبال میزدن، پوشیده شده بود و محیط رو از نور خورشید محروم کرده بود.
به پایین نگاه کردم. نزدیک به پنجاه نفر با لباسهای سیاهرنگ پشت سر یه زن که پیراهن بلند قرمزی به همراه یه ردای سیاهرنگ پوشیده بود، ایستاده بودن. موهای بلند مشکیرنگ زن اطرافش پراکنده بود و چشمهای خاکستری براقش حالت خوفناکی داشتن. چهرهش برعکس لبهای سرخش، به سفیدی برف بود و گونههاش شدیداً برجسته و استخونی بودن.
مطمئناً همون ملکهآریانا بود و قیافهی شرورش این رو داد میزد.
روبهروش، ملکهایزابلا با کامرون و لِنو و جنی و سینیتیا، با چندین سرباز ایستاده بودن. انگاری ملکهایزابلا درحال صحبت کردن با ملکهآریانا بود.
نمیدونستم چیکار کنم. دلم میخواست پایین برم و حرفهاشون رو بشنوم؛ اما ملکه گفته بود داخل اتاقم بمونم؛ ولی مگه میشه همینجوری اینجا بایستم و فقط نگاه کنم؟
مشغول دید زدن بودم و دودل برای اینکه برم پایین که یهو همون کلاغ همیشگی جلوی روم و پشت شیشههای پنجره ظاهر شد. از یهویی ظاهر شدنش، ترسیدم و با کشیدن هین بلندی چند قدم عقب رفتم.
متجب بهش زل زدم که بالبالزنون اون طرف شیشه بود و با چشمهای تیرهش بهم خیره شده بود. این کلاغ واقعاً مشکلش چیه؟ هم توی خوابمه و هم توی بیداریم.
آب دهنم رو قورت دادم و نزدیک پنجره شدم. با تردید پنجره رو باز کردم و آروم دستم رو سمت کلاغ دراز کردم. بال زد و بعد روی دستم نشست. نفسم برای ثانیهای برید و ناخنهای بلند پاهاش باعث شد پوس...
کتابهای تصادفی

