اصیل و خونخوار
قسمت: 22
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۲۲
چیزی نگفتم. در واقع استرسم برای چند ساعت دیگه بود. کمکم همگی برای خواب میرفتن و من هم باید آماده میشدم تا همراه اون کلاغ به جایی که خوابش رو دیده بودم برم. فقط امیدوارم اتفاق بدی نیفته!
حدوداً نیم ساعت بعد که فقط جنی و سینیتیا با هم حرف زدن و من توی فکر بودم، به اتاقهامون رفتیم. بهسرعت لباسهام رو با شلوار جین سیاهرنگی و کت مشکی کوتاهی عوض کردم و آماده بودم تا مطمئن بشم قصر آروم گرفته.
موهام رو پشت سرم بستم تا مزاحمم نشن و چراغقوهی کوچیکی برداشتم و داخل جیبم گذاشتم. سمت تراس رفتم و بازش کردم و به آسمون سیاه شب خیره شدم.
فقط امیدوارم کلاغه امشب هم بیاد! روی نرده خم شدم و به منظرهی پایین زل زدم که چیزی رو روی شونهم حس کردم. از جام پریدم و سرم رو برگردوندم و همون کلاغه رو دیدم که روی شونهم نشسته بود.
- اومدی؟ منتظرت بودم. میخوام که من رو ببری همونجایی که سعی داری بهم بفهمونیش؛ همون مکانی که داخل خوابم هم دیدم.
قارقاری کرد و از روی شونهم پر زد. برگشتم و به در نگاه کردم. نباید کسی متوجه میشد. سریع رفتم و در رو قفل کردم و داخل تراس برگشتم.
آروم روی نرده خم شدم و پاهام رو آویزون کردم. از نرده آویزون شدم و بعد آروم خودم رو رها کردم که روی سقف یکی از برجکهای قصر افتادم. با احتیاط بلند شدم که کلاغ سمتم پرواز کرد.
به پایین نگاه کردم و آه از نهادم بلند شدم. ارتفاعش خیلی بود. به برجکها نگاه کردم و تصمیم گرفتم روی سقفهاشون فرود بیام و پایین برم. آرومآروم خم شدم و روی سقف یه برجک دیگه پریدم. بعدی و بعدی و بعدی و همچنین بعدی. اونقدر ادامه پیدا کرد که بالاخره پاهام به زمین رسید.
پوفی کشیدم و به کلاغ نگاه کردم که از بالای سرم گذشت و قارقارکنان سمت جنگل تاریک پرواز کرد و من دنبالش راه افتادم.
شاید یه ربعی بود که یهبند داشتم دنبال کلاغ راه میرفتم. یعنی واقعاً من دارم همراه یه کلاغ به یه جای نامشخص میرم؟ خوبه! واقعاً عقلم رو از دست دادم.
کلافه به کلاغ نگاه کردم که جلوم داشت پرواز میکرد و پرسیدم:
- اِی بابا! پس چرا نمیرسیم؟ اصلاً معلوم هست تو داری من رو کجا میبری؟
کلاغ تندتر بال زد و بعد پشت بوتههای بلندی رفت. عصبی دستهام رو به هم فشار دادم و سمت بوتهها دویدم. به مکافاتی کنارشون زدم و همونطور که با غرغر از بینشون بیرون میاومدم و برگها رو از موه...
کتابهای تصادفی


