بازنشستگی بازیکن جریان بینهایت
قسمت: 10
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
اثر دامنهی موقت شبح به همراه همهی اون رگها و خونی که روی دیوارها و زمینو بود از بینرفت و محیط داخل ساختمان به شکل قبلش برگشت.
زمانی که سرِ آبیِ اون شبح داشت ازبین میرفت، ناخنهای تیزش رو روی زمین میکشید، تا وقتی که خودشو به یه جیا رسوند. بعد سرشو بالا آورد و با اون چشمهای باباقوریش بهش خیره شد و درحالیکه داشت به طرز عجیبی میخندید گفت:«میدونم که نمیذاری من در برم. دربارت زیاد شنیدم... تو کسی نیستی که کارهاتو ناتموم بذاری، پس...»
اون شبح با صورتی عصبانی ادامه داد:«... پس اصلا فکر نکن میتونی اون آدما و اون شبحی که همراهت به این دنیا اومدن رو تنها بذاری!»
بعد مایعی که زیر بدن اون شبح بود شروع به قلقل زدن کرد و در یک چشم بهم زدن از جلوی یه جیا ناپدید شد.
یه جیا به آرومی گفت:«گندش بزنن.»
مکندهها لایق لقبشون بعنوان روباههای حیلهگر هستن؛ چون وقتی که درحال حرف زدن با یه جیا بود، قدرت باقی موندهشو زیر شکمش جمع کرد و قبل از اینکه بطور کامل ناپدید بشه، تونست با استفاده از دامنهی موقتی که ایجاد کرده بود فرار کنه.
دامنه که درحال کوچیکتر شدن بود، مانع بیرون رفتن شبح از ساختمون میشد، ولی اونم هدفش فرار کردن نبود، فقط میخواست قبل از نابودشدنش، چند نفری رو هم با خودش ببره.
الان وقت فکر کردن به خسارات نیست.
زمانیکه چراغ بالای سر یه جیا چشمک میزد، زمین زیر پاش مثل یه توفوی بریدهشده، ناپدید شد.
یه جیا پرید پایین و به سمت جلو که امواج شبح بیشترین نوسانات رو داشت حرکت کرد. گرد و خاک و تیکههای سنگ تو هوا پخش شده بودن، به همین دلیل یه جیا چشمهاشو باریک کرد تاز برخورد اونا چشمهش، جلوگیری کنه.
بعد حس کرد یه مکنده جلوی مسیرش ایستاده. به اندازهی دوتا دیوار باهم فاصله داشتن.
آروم آروم مایع مخاطیِ بدبویی فضا رو فرا گرفت. ۵ نفر به حالت بیهوش روی دیوار چسبیده بودن و چیزی نگذشت که به زیر اون مایع رفتن و فقط صورتِ رنگ پریدشون برای نفس کشیدن بیرون موند.
از داخل مایعی که روی زمین ب بود، یک سَر بیرون اومد. دهنش رو باز کرد و لولهای بلند و لاغر از گلوی خودش بیرون آورد و دهنش رو برای خوردن اولین فرد به سمت ژائو گوانگچنگ، برد.
به همراه اون لوله، یک چیز شکم مانندی هم ظاهر شد که جهتِ شبحِ مکنده رو نشون میداد.
ژائو گوانگچنگ درحالیکه بیهوش بود و صورتش تا گونه به زیر اون مایع رفته بود، از درد به خودش میپیچید.
همون لحظه، دیوار پشت سرشون با صدایی خروشان شکست و وقتیکه گرد و غبار در هوا پخش شده بود، اون لوله هم به دو نصف شد، صدای غرش و فریاد شبح بهمراه خونی سیاه ازش به بیرون فوران کرد. این فریاد باعث لرزیدن همهی ساختمون و ترسیدم تمامی افرادی شد که اون رو شنیدن.
تیغهای که لوله رو نصف کرده بود، حتی به مایع مخاطی و رگ و خونی که روی دیوار هم برخورد کرد.
بدن سنگین ژائو گوانگچنگ که دیگه رها شده بود، به زمین افتاد.
درد، سرما، نفرت.
احساساتی که از نیروی تاریکی به وجود اومده بود در بدنِ ناتوانش شروع به موج زدن کردن و بوی بدی مثل تعداد زیادی حشره وارد دهان و دماغش شد. حالت تهوع باعث شد که آیو گوانگچنگ هشیار شود و بتواند یکم چشمهاشو باز کنه و از روزنهی کوچیک باز شده اطراف رو ببینه.
بدنش از دیدن منظرهای که فقط میشد توی کاووسها دید، به لرزه افتاد.
هوای تاریکی که توی هوا پخش شده بود، به یه هیولای درنده که دستها و پاهای پیچیده داشت تبدیل شد. از اون هیولا بوی بدی م...
کتابهای تصادفی



