فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت

قسمت: 11

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۱۱

بخاطر اتفاقی که توی مدرسه افتاد، لیو ژائوچنگ بالاخره اون مرخصی‌ای که یه جیا آرزوشو میکرد رو بهش داد.

یه هفته مرخصی!

یه جیا به لیو ژائوچنگ که کنار تخت بیمارستانش با نگاه خیلی احساساتی وایستاده بود گفت:«ممنونم رئیس! شکی نیست که شما بودا هستید که به افراد درمونده کمک میکنید...» ویراستار: پاچه خوار

لیو ژائوچنگ:«... یه کلمه‌ی دیگه بگی از مرخصیت یه روز کم میکنم.»

یه جیا خیلی زود سکوت پیشه کرد و با دستش نشون داد که زیپ دهنشو کشیده.

بعد لیو ژائوچنگ یه جعبه روی تختش پرت کرد. یه جیا بعد از اینکه وزنشو بررسی کرد، پرسید:«این چیه؟»

لیو ژائوچنگ بدون واکنش خاصی جواب داد:«تلفنه.»

یه جیا:«رئیس، شما خودتون خوب میدونین که من با وسایل الکترونیکی زیاد رابطه‌ی خوبی ندارم...»

«بدون تلفن ما نمیتونیم باهات در ارتباط باشیم. تازگیا نیروی انسانیمون خیلی کم شده. فکر نکن چون تلفن نداری، یعنی نیاری نیست کار کنی»

بعد پوزخندی زد و گفت:«بهت ۷ روز وقت میدم که کارکردن باهاشو یاد بگیری. اگه تا اون موقع یاد نگرفته باشی، کارهای باقیموندت تا وقتی که برگردی دوبرابر میشن.»

یه جیا:«...»

لیو ژائوچنگ بدون اینکه منتظر جواب یه جیا بمونه، مثل یه باد از اتاق بیرون رفت و در رو محکم بست.

اتاق دوباره ساکت شد.

یه جیا آهی کشید و با نگرانی به اون تلفنی که جلوش بود نگاه کرد.

روی هم رفته، اون ۱۲ سال توی بازی بوده. توی بازی، به محض ورود بازیکنان، سن افراد ثابت باقی میمونه.

تقریبا هیچ کسی با ۱۰ میلیون امتیاز شانس اینو نداشت که از بازی بیرون بره.

قبل از اینی که یه جیا وارد بازی بشه، همه از تلفن‌های بزرگ و دکمه‌ای استفاده میکردن، ولی وقتی برگشت دید که همه دارن از گوشی‌های هوشمند و سَبُک استفاده میکنن.‌

با اینکه یه جیا شبیه یه مرد جوان ۲۰ ساله بنظر میومد، ولی روحش درحقیقت تغییر کرده بود.

زمان زیادی صرف شد که یه جیا با فضای جدید شهر که با تکنولوژی تغییر بسیاری کرده بود اخت پیدا کنه. تنها مانعی که نتونسته بود ازش رد بشه، تلفن بود.

البته توی بازی یه نوع وسیله‌ی ارتباطی وجود داشت، ولی استفاده از اون به معنی درمعرض خطر قرار دادن خودت بود. و از اونجایی که یه جیا بعنوان کسی که در رتبه‌ی بالای رهبری و تنها مالک سلاحی خاص بود، هدف همه به حساب میومد. برای اون، انسان‌ها از اشباح درنده، خطرناکتر بودن. ولی بعد از این همه وقتی که به دنیای واقعی برگشت، همچنان مقاومتِ ناخودآگاهشو در استفاده از وسایل ارتباطی رو از دست نداده بود.

این احساس که هرلحظه توسط کسی پیدا بشه، حس نا امنی بهش القا میکرد.

همون لحظه، دست سیاه از پشت بازوش بیرون اومد و با کنجکاوی به اون جعبه نگاه کرد و پرسید:«این چیه؟»

یه جیا جواب داد:«تلفن.»

دست سیاه نزدیکتر شد و با شوق زیادی به اون صفحه‌ی درخشانش نگاه کرد و پرسید:«تلفن چیه؟»

یه جیا چشم‌هاشو باریک کرد و درحالیکه غرقِ در فکر بود، به دست سیاه نگاهی کرد. بعد ناگهانی بدون هیچ هشداری دستشو برد بالا و تلفن رو به سمت اون دست پرتاب کرد.

دست سیاه از جاش پرید و تلاش کرد که بگیرش، ولی از اونجایی که مچش لاغر و تلفن براش سنگین بود، به یه حالت عجیب‌غریبی اون تلفنو تونست بگیره.

یه جیا لبخندی زد و بهش گفت:«بهت ۵ روز وقت میدم که کارکردن باهاشو یادبگیری. وگرنه میخورمت.»

دست سیاه کوچولو درحالیکه سکوت کرده بود، با خودش گفت:«نباید با بی‌توجهی حرف میزدم. حالا از کارم پشیمون شدم. تازه، مگه ۷ روز نبود؟! چرا شد ۵ روز؟!»

دست کوچولو میخواست بدون پایین اومدن اشک‌هاش گریه کنه و کسیو نداشت که دل داری بده.

فقط میتونست پشیمونیشو فرو بده و نتیجه‌ی کارشو به عهده بگیره.

یه جیا از تختش پایین اومد و سپس دامنه‌ی شبحیشو فعال کرد و واردش شد.

یه لحظه‌ی بعدش، وارد یه اتاقی شد که پرده‌هاش کشیده شده بودن و آسمون آبی رو از بین درز ک...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب بازنشستگی بازیکن جریان بی‌نهایت را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی