فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 50

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

«البته که کاخ پنهان فرستاده‌ای به ضیافت رانکندل فرستاده.»

جین تا حدودی انتظار این دیدار را داشت.

قبل از این‌که بطری شراب را بگیرد، چند ثانیه به سیریس خیره شد. سپس با آرامش برای او لیوانی ریخت.

«پس تو دختر ارباب قصر پنهانی. به همین‌ ترتیب، آشنایی با تو باعث افتخاره.»

جین در حالی که مراقب او بود، لیوان او را پس داد.

چطوری بدهی به کسی مثل من رو پس بدی؟ فقط به این به عنوان یک خاطره خوب فکر کن. و اگه گهگاهی منو به یاد می‌آری، هر وقت تونستی در جهت قصر پنهان تعظیم کن. خب پس خداحافظ!

این‌ها صحبت‌های سیریس در مامیت بود.

در آن زمان، او به طرز عجیبی با جین مهربان بود. او نه تنها بلافاصله جین را از لیست مظنونان حمله ‌تروریستی به چاه مهتاب حذف کرده بود، بلکه حتی مقداری پماد روی ساق پای زخمی ‌او مالیده بود.

او با شایعاتی که جین در زندگی گذشته‌اش درباره او شنیده بود، بسیار متفاوت به نظر می‌رسید.

با این وجود، جین زیاد به ابراز محبت او فکر نکرد.

اون احتمالاً از روی هوس با من به عنوان فردی با قدرت کمتر، خوب رفتار می‌کرد.

جین سیریس اندورما را به عنوان یک شخص درک کرد. نیازی به گفتن نیست، این بدان معنا نیست که سیریس در واقع قوی‌تر از جین است. او فقط در مامیت باور داشت که از او قوی‌تر است.

«من به شما حسادت می‌کنم که به این سرعت قوی شدید، حتی اگه ما هم سن و سال هستیم. من خیلی به خون و بدن مبارک شما رانکاندل‌ها حسادت می‌کنم.»

اگرچه او حسادت خود را ابراز می‌کرد، اما خود سیریس نیز یک دختر معمولی نبود. او قبلاً در مرحله میانی مرحله 4 ستاره بود و همچنان با سرعتی باورنکردنی در حال رشد بود.

«در واقع، ما رانكاندل‌ها از داشتن این بدن‌های مبارک خوش‌شانسیم. با این حال، سلسله خونی کاخ پنهان رو هم می‌شه مبارک دونست، نه؟ من حتی نمی‌تونم تصور کنم که ارباب قصر پنهان چقدر باید شما رو گرامی ‌بداره.»

«بله، برخلاف شما، من تک فرزند هستم. بنابراین، این درسته که من محبت و توجه زیادی دریافت می‌کنم. آه، طرح همچین موضوعی بی‌ادبی محسوب می‌شه؟»

نگاه سیریس کمی ‌نرم شد. موهای نقره‌ای او به طور طبیعی تاب می‌خوردند، انگار می‌خواهند زیبایی او را برجسته کنند.

«اصلا. همه در سرتاسر جهان این واقعیت رو می‌دونن که من جوان‌ترین فرزند رانکندل‌ها هستم. در واقع، من باید به شما حسادت کنم، بانو سیریس. داشتن تعداد زیادی خواهر و برادر بسیار مشکله.»

«ای وای، با وجود این همه چشم و گوش که ما رو تماشا می‌کنن و به حرف‌هامون گوش می‌دن، این‌قدر بی پروا از همچین چیزهایی صحبت می‌کنید. اگه خواهر و برادرتون بعداً در این مورد از شما بازجویی کنن چی می‌شه؟»

«یعنی این امتیاز کوچک‌ترین فرزند محسوب نمی‌شه که هر وقت و هر کجا که بخواد شکایت کنه؟ ‌هاهاها، در هر صورت من دوست دارم یک روز از قصر پنهان دیدار کنم. و اگه از این به بعد روابط نزدیکی با بانو سیریس داشته باشم، ممکنه اون یک رویا نباشه.»

«هاها، من هرگز انتظار نداشتم کسی از باغ شمشیرها بخواد از قصر پنهان بازدید کنه... بسیار خوب، ما در آینده نزدیک برای شما دعوت نامه‌ای ارسال می‌کنیم...»

قبل از این‌که جین پاسخ دهد، سیریس بطری شراب را گرفت و یک لیوان نیز برای جین ریخت. او حواسش به شیشه‌ای که حالا دوباره پر از رنگ شده بود، رفت. دقایقی گذشت که دو نوجوان 15 ساله حرفی با هم نگفتند.

من کاملاً مطمئن هستم که اون منو شناخته. یعنی زمان اون نرسیده که اون حادثه رو مطرح کنه؟

این‌طور نبود که دوده بتواند صورت کسی را کاملاً پنهان کند و او هم نمی‌توانست صدایش را تغییر دهد. جین مطمئن بود که سیریس او را امروز شناسایی کرده است.

و اگه جانشین قصر پنهان در واقع من رو نشناسه، من از اون بسیار ناامید می‌شم...

سیریس ناگهان به جین نزدیک شد.

«یک چیزی وجود داره که می‌خوام از شما بپرسم، ارباب جوان جین رانکاندل.»

«بله، بانو سیریس. بپرسید.»

« زخم روی ساق پاتون بهبود یافته؟»

بالاخره مکالمه واقعی شروع شد.

جین لبخندی زد و به آرامی ‌شانه بالا انداخت.

«بله، همه این‌ها به لطف یک بانوی برجسته‌اس که پسری ح...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جوان‌ترین پسر استاد شمشیر را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی