فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 49

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

خنده شدید و هیجان‌هاگر ناپدید شد و صورتش منقبض شد.

یک ثانیه... دو ثانیه... سه ثانیه... چهار ثانیه... پنج ثانیه...

جین منتظر بود تا‌ هاگر اشتباهش را جبران کند، در حالی که چهره‌ی هاگر کم‌کم عصبی می‌شد.

این مسئله پیچیده‌ای نبود؛ حتی جونسینا پرال که امسال وارد پنجاه سالگی شده بود، به پسری که ده‌ها سال از او کوچک‌تر بود احترام می‌گذاشت. بنابراین هاگر که هنوز سی ساله نشده بود حق نداشت به طور غیررسمی‌ با جین صحبت کند.

«آه، مطمئن نیستم غذایی که آماده کرده‌ایم مناسب اون رفتار بی‌ادبانه تو باشه،‌ هاگر.»

جین ادامه داد و به آرامی ‌صحبت کرد و گوش‌های هاگر سرخ شدند. مهمانان زیادی در حال تماشای آن دو بودند. عصبانیت و تهمت باعث شد خون هاگر به جوش آید و سریع‌تر در رگ‌هایش پمپ شود.

«اوه، آقای بچه پرروی برجسته. فقط به این دلیل که من یکمی ‌معمولی صحبت کردم سعی می‌کنی من رو شرمنده کنی؟ تو ممکنه که یک رانکندل باشی، اما در دنیای رزمی‌کاران، من خیلی بزرگ‌تر از تو هستم. من فقط دوستانه رفتار می‌کردم، چون تو یه تازه‌کار تاثیرگذار هستی، پس جلوی خودت رو نگیر!»

هاگر طوری صحبت کرد که انگار نمی‌توانست پوچ بودن پسر را باور کند.

اما جین متوجه شد که باید وضعیت فعلی را با جزئیات کامل توضیح دهد تا به آن احمق کله‌پوک منظورش را بفهماند.

«با دقت گوش کن، هاگر از قبیله توکو. این رفتار تو نه‌تنها به من، بلکه به تمام مهمانایی که به من احترام گذاشته‌ان توهین بود. اگه واقعاً به روابط ارشد و جوان اهمیت می‌دهی، پس باید بسیار بیشتر از حد معمول مراقب می‌بودی.»

«چی؟»

«اولین و دومین پرچم‌دار قبیله کن، سر جونسینا پرال از شوالیه‌های پادشاه اژدها، و هر کس دیگر. یعنی همه اونا بزرگ‌ترهای تو نیستن؟ اگه چشم‌ها و گوش‌های مناسبی داری، باید متوجه بشی که تا به حال با من چطوری رفتار کرده‌ان.»

جولارد و سیگر کن سری به علامت تایید تکان دادند، در حالی که جونسینا با چشمانی درخشان تماشا می‌کرد. او این موقعیت را جالب می‌دید.

تماشاگران دیگر یا آه می‌کشیدند یا با هم نجوا می‌کردند.

«اگه تو این‌طور رفتار می‌کنی، پس این چه تاثیری بر روی بزرگ‌تر‌های تو داره؟ اشتباه خودتو بپذیر و عذرخواهی کن. اگه این کار رو بکنی، چشمم رو روی این حادثه می‌بندم، چون قبلاً حرفم رو گفتم...»

هاگر در حال منفجر شدن از عصبانیت بود، اما…

اوه!

تماشاگران صداهای تحسین و هیبت را از خود بیرون می‌دادند، در حالی که برخی از آنها حتی با صدای بلند سوت می‌زدند.

«خوب حالتو گرفت،‌ هاگر!»

«کوهاها، می‌بینی؟ من همیشه به تو گفتم که در مقابل دیگران بیشتر مراقب باش، ‌هاگر. دوست من، به نظر می‌رسه که یک درس مهم زندگی توسط ارباب جوان رانکاندل به تو آموزش داده شده...»

«جوان‌ترین ارباب جوان تو رو نجات داده، می‌دونی؟ من مطمئنم که بعداً بخاطر پرحرفی کردنت در زندگی دچار مشکل می‌شدی.‌ هاها، به آموزش‌های ارباب جوان گوش کن.»

«به ما نگو که بخاطر خجالتت می‌خوای ایشون رو به دوئل دعوت کنی. من می‌خوام فکر کنم که تو اون‌قدرها هم کوته فکر نیستی.»

مهمانان دیگر به طور طبیعی به هاگر نزدیک شدند و دستی به پشت و شانه‌های او زدند تا فضا سبک شود. همه آن‌ها از رزمی‌کاران ارشد بودند که به هاگر نزدیک بودند.

علاوه بر این، هاگر مرد بسیار ساده‌اندیشی بود. خیلی زود عصبانیتش از بین رفت و با لحنی آرام صحبت کرد.

«هوم، از اون‌جایی که بزرگ‌ترهای من این‌طور می‌گن... خدایا، به نظر می‌رسه من اشتباه کردم. من امیدوارم که شما بزرگ‌ترها من احمق رو به خاطر اشتباهام ببخشید. اگه ارباب جین جوان هم منو ببخشه، برای لطفش سپاسگزار می‌شم.»

«البته، جناب هاگر.»

وضعیتی که می‌توانست به طرز وحشتناکی تشدید شود، به شیوه‌ای گرم و دوستانه به پایان رسید.

هاگر کمی ‌برای شستن خجالتش با صدای بلند خندید و به سمت افراد قبیله‌اش رفت.

پس از مدتی مهمانان اطراف جین به آرامی ‌به گروه‌های اصلی خود بازگشتند. به زودی، لونا که از آن طرف سالن ضیافت این منظره را تماشا می‌کرد به آرامی ‌به جین نزدیک شد....

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جوان‌ترین پسر استاد شمشیر را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی