فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 48

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

ساقی‌ها با نگاه‌های نگران به پدرسالار گزارش می‌دادند.

«پنج نفر از اونا وجود داره. آندری زیپفل شخصا با سایر اعضای خانواده اومده.»

آندری زیپفل، نفر دوم قبیله زیپفل.

به دلیل قراردادی که با خدای باد ملزایر و موهبتی که از اژدهای باد ویورتا دریافت کرد، به او لقب «پادشاه باد» داده شده.

او مردی بود که پس از کلیارک زیپفل، پدرسالار، بالاترین اقتدار در قبیله را داشت. او یک جادوگر 9 ستاره بود که اگر دوست داشت می‌توانست در عرض یک صبح چند کشور کوچک را نابود کند.

چنین مرد قدرتمندی ناگهان بدون هیچ هشدار قبلی به قبیله رانكاندل آمده بود.

«آندری زیپفل…؟»

درست مانند برادین زیپفل، او کسی بود که جین در زندگی گذشته خود به عنوان یک جادوگر تازه‌کار به او حسادت می‌کرد و او را مثل یک بت می‌پرستید.

اگر جین قبل از مرگش بود، اکنون قلبش دیوانه‌وار از هیجان دیدار با معبودش می‌تپید، جادوگر بزرگی که حتی اربابش هم به آن اذعان کرده بود.

اما به نظر می‌رسد که او کسی است که هیچ بویی از ادب و نزاکت نبرده است.

در حال حاضر، او فقط یک مهمان گستاخ و بی‌ادب بود که ناخوانده آمده بود.

چه او یک جادوگر بزرگ بود و چه پدر بزرگِ یک جادوگر، هنگام بازدید از باغ شمشیرها باید ادب مورد نیاز را به رانکاندل‌ها نشان می‌داد.

حتی کلیارک زیپفل پدرسالار آن‌ها، بیست سال پیش هنگام بازدید از قبیله احترام مناسبی از خود نشان داده بود و امپراتور ورمونت نیز دوازده سال پیش همین کار را کرده بود.

جین با احتیاط سرش را چرخاند تا پدرش را بررسی کند و به نظر می‌رسید که سیرون هم‌نظر پسرش است.

«چه آدم گستاخی...»

بازدیدکنندگانی که از طبقه اول به سیرون نگاه می‌کردند نمی‌دانستند چه خبر است، اما افراد تیزبین متوجه تغییر حالت چهره در صورت سیرون شدند. خیلی زود فضای متشنج سالن را فرا گرفت.

ساقی‌ها سر خود را پایین نگه داشتند و منتظر بودند تا سیرون پاسخ دهد.

«هاینز.»

ساقی درجه یک وسط با موهای تمیز و سفید به سیرون نزدیک شد.

«بله، پروردگار پدرسالار.»

«به آندری زیپفل اطلاع بده تا گورشو گم کنه، اما اجازه بده که بقیه اعضای گروه زیپفل وارد بشن. و خودت هم این کار رو نکن. به یکی از نوکرها بگو که این کار رو بکنه.»

جین در حالی که از کنار گوش می‌داد، آب دهانش را با استرس قورت داد.

اگرچه آندری بی‌ادب بود که بی‌دعوت آمده بود، اما فرستادن او به این شکل از دروازه، توهین وحشتناکی است... فقط یک پادشاه واقعی اجازه دارد آندری را رد کند و این‌طور تحقیر کند.

«فهمیدم.»

هاینز با لحنی خونسرد پاسخ داد.

هنگامی‌که ساقی‌ها مرخص شدند، سیرون با نگاهی نرم به سمت جین برگشت.

«فکر می‌کنی تصمیم من یه‌کمی ‌افراطی بود؟»

«من اونو بسیار خوشحال کننده می‌دونم. این باید آندری زیپفل رو تا حدودی شرمنده کنه و اونو در موقعیت سختی قرار بده.»

«چرا فکر می‌کنی که اون در موقعیت سختی قرار می‌گیره؟»

«شما دستور دادید که به بقیه افراد گروه زیپفل اجازه داخل شدن بدن. به عبارت دیگه، اگر آندری زیپفل از خجالت با بقیه قبیله‌اش خارج بشه، اجازه پدرسالار رانکاندل رو نادیده گرفته. اما همچین چیزی در باغ شمشیرها جایز نیست.»

{توی باغ شمشیر‌ها هرچی پدر سالار بگه همونه.}

«هههه، فکر نمی‌کردم تا اینجا نتیجه بگیری. در واقع، آندری از دستورات من پیروی می‌کنه. اگه این کار رو نکنه، باید بدون دوتا پای خودش به سمت زیپفل‌ها برگرده.»

اگر آندری بدون دعوت به ضیافتی که توسط یک قبیله دیگر برگزار شده بود می‌رسید، رئیس باید به او اجازه می‌داد که با وجود ناراحتی به وجود آمده وارد شود.

با این حال، مهم نیست که او به عنوان یک جادوگر بزرگ چقدر تأثیرگذار و قدرتمند بود، در مقایسه با سیرون که وارد قلمرو نیمه‌خدایان شده بود، صرفاً یک انسان بود. یک انسان با کمی ‌قدرت، اما با این وجود یک انسان عادی.

و حتی اگر سیرون آندری را به یک معلول تبدیل کند، زیپفل‌ها جنگی همه‌جانبه علیه رانکاندل‌ها آغاز نمی‌کنند. با این حال، آن‌ها پس از مرگ سیرون تلافی خواهند کرد.

حدود بیست دقیقه بعد، چهار نفر وارد سالن ضیافت شدند. آن‌ها خون‌های خالص زیپفل بودند که با آندری آمده بودند. خود جادوگر هم همان‌طور که پدر و پسر پیش‌بینی کرده بودند به محل برگزاری نپیوست.

سه تا از چهار زیپفل با نگرانی به اطراف سالن نگاه می‌کردند و با دقت اطرافشان را زیر نظر داشتند. به نظر می‌رسد که آن‌ها بین 15 تا 20 سال سن داشته باشند.

سيرون با رضايت از اين منظره لبخند زد، بلند شد و يك بار كف زد.

دییش!

بیشتر شبیه یک طبل عمیق و قدرتمند بود تا یک کف زدن. با طنین‌انداز شد...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جوان‌ترین پسر استاد شمشیر را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی