خط خون
قسمت: 35
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
{خیلی خوبه که میخواین بهمون کمک کنین اما باید بدونین فرار یه برنامه ریزی طولانی میخواد و سه چهار سالی طول میکشه. تا اون موقع هم شما دو تا مدت زیادیه که مردین.}
بغضش را که در حال بستن راه گلویش بود، پس فرستاد و اشکهایش را پاک کرد.
وقتی وارد سیستم شدیم اول فقط یه سایت معمولی برای یه رستوران معمولیتر دیدیم. بعد یکم زیر و رو کردن سایت دیدیم چیزی ازش نصیبِمون نمیشه پس خواستیم خارج بشیم که متوجه یه قسمت ناهمخوان با بقیهی قسمتها شدم. وقتی بررسیش کردم، فهمیدم رستوران یه پوشش برای قاچاق انسانه. دختر و پسرای جوون بین پونزده تا بیست و پنج سال و گاهی تا سی و پنج ساله.
بدن آیلا آشکارا میلرزید و نمیتوانست کلمات را درست تلفظ کند. انگشتانش توان حرکت برای صحبت رمزی نداشتند. فرهود او را در آغوش کشید. سرش را روی سینه خود فشرد تا آرام شود. خود هر دو را ادامه داد:
{مهم برداشتن اولین قدم و قدمهای بعدیه. همین قدر که با فرار تعدادی از آدما بهشون ضربه بزنیم برا ما بیشتر از کافیه. حالا چند سال بعد مرگِمون هم باشه، مهم نیست.}
وقتی آیلا بهم نشونش داد، فکر کردیم یه سایت فروش برده جنسی رو پیدا کردیم. یه مدت بحث کردیم که چکار کنیم. خودمون رو بزنیم به خریت یا به پلیس خبر بدیم ولی به هیچجا نرسیدیم.
چند نفس عمیق کشید و پشت آیلا را که در آغوشش بیصدا اشک میریخت نوازش کرد. گویی با نوازش او، سدی بر اشکهای جمع شده خودش میساخت تا بر صورتش جاری نشوند. با صدایی دو رگه ادامه داد:
هنوز یه هفته از ماجرا نگذشته بود که پلیس سایبری اومد سراغِمون و به جرم هک سایتهای مختلف دستگیرمون کرد.
آ...
کتابهای تصادفی


