خط خون
قسمت: 36
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چهرهی آیلا و فرهود صفحهی کامپیوتر را پوشانده بود. با چشمانی گرد به ژوپین خیره شدند.
- دیروز ازتون وسایل خواستن برای کامل کردن برنامهای که روش کار میکردن.
دوباره کامپیوتر را سمت خود چرخاند و لبخند زد.
- بهشون بگین اگه قبول کنن به بچهها کامپیوتر یاد بدن، علاوه به کاغذ و خودکار، یه کامپیوتر هم در اختیارشون میذارم که راحتتر به کارشون برسن. البته یه کامپیوتر بدون اتصال به اینترنت.
آرمیلا و هورام نگاهی به هم انداختن و سری تکان دادند، آرمیلا گفت:
- بهشون میگیم. دیگه باید با کیا صحبت کنیم؟
- اونا باید کامپیوتر، زبان خارجی، مبارزه بدون سلاح و با سلاح سرد و شنا رو یاد بگیرن.
اطلاعات لازم را به تبلتهایِشان فرستاد و ادامه داد:
- اینا کسایی هستن که باید باهاشون صحبت کنین. همهشون بین شیش تا نه ماه دیگه زنده هستن. بعدش هم احتمال زیاد براشون جایگزین پیدا میشه. بعد دو سه سال که بچهها به قدر کافی بزرگ شدن، به طور حرفهای با مربیای خارج از کندو آموزش میبینن.
به اطلاعات نگاهی کردند و جواب دادند:
- بعد مستقر کردن افراد جدید، باهاشون حرف میزنیم.
ژوپین به تایید سر تکان داد و تاکید کرد:
- چون هیچ کدومِشون بالای بیست و چهار سال نیستن، ازشون انتظار خاصی ندارم. فقط میخوام ذهن و بدن بچهها برای بعدا آماده باشه.
بلند شد و به سمت قفسهی کتابها رفت و لمسِشان کرد.
- اما از کم کاری و تنبلی هم چشمپوشی نمیکنم. حالا میتونین برین.
با دیدن مسیر حرکت دست ژوپین روی کتابها، چشمان خود را لحظهای بستند، سپس بلند شدند و به سمت در رفتند. وقتی با جایگزینهای جدید وارد کندو شدند، بچهها سمتِشان هجوم بردند و حاضر نشدند از آنها جدا شوند. به ناچار کودکان را هم با خود به دفتر بردند و در میان شیطنت آن دو، افراد جدید را سکان دادند. سپس میکروفنهای کندو و مزارع اطرافش را فعال کردند و شروع به صحبت کردند.
- لطفا افرادی که اسمشون رو میگم تا یه ساعت دیگه دفتر کندو باشن...
سپس نام ده نفر که آیلا و فرهود هم جزوشان بودند،...
کتابهای تصادفی


