فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خط خون

قسمت: 30

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

در چنان ناگهانی باز شد که دست افراد پشت در بر سر و بدن هورام فرود آمد. وقتی او را دیدند، چنان شوکه شدند که نتوانستند به بقیه علامت توقف دهند. پیشانی هورام چین خورده بود و چشمان نیمه‌بازش، دو گوی خونین بودند که به آن‌ها نگاه می‌کرد. موهایش نمناک و به هم ریخته بودند. لباسش نیمه پوشیده بود و پوست پاره پاره‌اش را به نمایش می‌گذاشت.

وقتی هورام دید، قصد ساکت شدن و گفتن دلیل مزاحمتشان را ندارند، شقیقه‌اش را مالید و آهی کشید. در را بست و داخل شد. وقتی دوباره در را باز کرد، دست‌ها دوباره برای کوبیدن در بالا رفته بود. چشم غره‌ای رفت و دستش را بالا آورد. تبلت را گرفت و صفحه‌ای را باز کرد. سپس آن را جلوی صورتش گرفت و فریاد زد:

- سا...کت...

صدایش در تمام ساختمان پیچید و شیشه‌های طبقه اول را لرزاند. همه ساکت شدند و دستان‌ِشان، گوش‌های‌ِشان را بست و چین روی پیشانی‌شان گره خورد. هورام نفس عمیقی کشید و صدای بلند‌گوها را کم کرد.

- چه خبره کندو رو گذاشتین رو سرتون؟ این‌قدر براتون سخته درک کنین وقتی نیومدیم پایین یعنی حالمون خوب نیست؟! ما هم نیاز به استراحت داریم؟!

صدایش آرام اما پر از خشم بود و خستگیش را فریاد می‌زد‌. چشمانش‌ را کامل باز کرد و چشمه‌ی خونینش را به افراد جلوی در دوخت. نگاهش چنان ژرف بود، گویی یک به یک افراد را می‌بیند. سکوتی خرد کننده بر کندو سایه افکنده بود. سرهای همه پایین افتاده بود و چنان آرام و بی‌صدا نفس می‌کشیدند گویا اگر صدای تنفس‌شان بلند شود، کندو در هم فرو می‌ریزد. وقتی هورام سکوت‌ِشان را دید، گفت:

- حالا که حرفی برای گفتن ندارین،برین بخوابین و بزارین ما هم بخوابیم.

قدمی به داخل اتاق برگشت و دست برد تا درد را ببند که یک نفر گفت:

- باید حرف بزنیم...

در دوباره باز شد و هور...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب خط خون را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی