خط خون
قسمت: 29
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
آترین، دوباره هر دو را بو کشید. لرزش بدنِشان را زیر دستش حس میکرد. سرش را به گردن آرمیلا نزدیکتر برد. نبض گردنش به شدت میتپید و عطر تنش را بیشتر به مشامش میفرستاد. چشمانش را بست و دهانش را باز کرد. دندانهایش نزدیک پوست لرزان او بود که صدایی متوقفش کرد.
- آترین...
سرش را عقب برد و به دوستش نگاه کرد. لحن او آرام اما سرد و پیشانیش چروک شده بود. اثری از لبخند لحظهای پیش روی لبان و در چشمانش باقی نمانده بود.
- کافیه. بیا بشین.
آترین میدانست، نزدیک بود از حد مجاز بگذرد اما خود را نباخت. آن دو را رها کرد و زمزمه کرد:
- چه خسیس. حالا یه گاز که نمیکشتشون.
لبهای ژوپین خیلی محو به بالا تاب خوردند و لحنش گرمتر شد.
- خسیس نیستم اما میدونم اگه بذارم بچشیشون تا نکشیشون راحت نمیشی. منم فعلا بهشون نیاز دارم، پس فعلا باید جلوی خودت رو بگیری.
آترین خندید و دوباره نشست و از آرمیلا و هورام پرسید:
- نظر خودتون چیه؟
هورام بدون تردید جواب داد:
- ما مشتاق مرگیم اما نظر ما مهم نیست. مهم خواست رئیسه که اعمال هم میشه.
ابروهای آترین بالا رفت و به ژوپین نگاه کرد.
- اینجوری نگاه نکن. چند دقیقه پیش از ترس نمیلرزیدن. از هیجان میلرزیدن چون فهمیده بودن ممکنه به دست تو بمیرن.
چشمان آترین تا آخر باز شدند و سعی میکرد چیزی بگوید اما نمیتوانست. هیچ کلمهای نمیتوانست بیابد تا چیزی را که شنیده بود توصیف کند. مگر میشد کسی از مرگ نترسد هیچ، مشتاق آن هم باشد؟ آترین تا به حال چنین کسی را ندیده بود. ژوپین بلند خندید و ادامه داد:
- ا...
کتابهای تصادفی

