خط خون
قسمت: 23
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
حالا دیگر نمیدانستند باید چه احساس داشته باشند. خوشحال باشند یا ناراحت؟ هیجانزده باشند یا مضطرب؟ احساساتشان مختل شده بود. گیج و گنگ، به حرفهای ژوپین گوش میدادند و پاهایشان بدون اجازهشان، آنها را به پیش میبرد. ژوپین سمت دری بزرگ و دو لنگه رفت. دستانش را بر دو لنگه در گراشت و هل داد. شادمان فریاد زد:
- به آشپزخونه تالارها خوش اومدین. جایی که غذاهای جشنهای اینجا پخته میشه. البته اجاقای کبابپزی تو محوطه آزاد قرار دارن، چون دود زیادی درست میشه.
به شوخی خودش خندید و بین اجاقهای بزرگ و میزهای طویل به راه افتاد. میدانست آن چهار نفر دنبالش میکنند، پس ادامه داد:
- خب، بریم سر موضوع اصلی. نحوه پخت شما دو تا...
ناگهان گویی مسئله مهمی را به یاد آورده باشد، جلوی میزی ایستاد و به سمتشان برگشت. از آنها پرسید:
- از دیشب تا حالا چیزی خوردین؟
- یکم.
دست در جیبش برد و یک بطری شفاف حاوی دو قرص بیرون آورد. به سمت آراس پرتابش کرد و گفت:
- نفری یدونه بخورین. به هر حال باید معده و رودههاتون کاملا خالی باشه.
آراس بطری را گرفت و با دستانی لرزان سعی کرد بازش کند. بطری در دستانش لغزید و به زمین افتاد. چرخید و عقب رفت و مقابل پاهای هورام متوقف شد. ژوپین اخمی بر پیشانی نشاند و با لبهایش صدایی در آورد.
هورام خم شد و بطری را برداشت. درش را باز کرد و قرصها را بیرون آورد. نگاهی به آرمیلا انداخت و او به سمت قفسه ظروف رفت. دو لیوان برداشت و پر از آب کرد. هورام قرصها را در آب حل کرد . با دیدن لرزش دستانش، به همراه آرمیلا به آن دو کمک کرد تا لیوانها را تا قطره آخر سر بکشند. ژوپین با رضایت سر تکان داد و گفت:
- اینجا توالت و حموم داره. وقتی رودههاتون کاملا خالی شدن، آشپزها تمیزتون میکنن تا برای پخت آماده بشین.
دل و رودههایشان به هم پیچ میخورد و حالت تهوع امانشان را بریده بود. لبخند تمسخرآمیزی بر لبان ژوپین نقش بست. آن دو جرات کرده بودند او ر...
کتابهای تصادفی
