فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خط خون

قسمت: 21

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

خیری نگاهش را سمت او چرخاند و جواب داد:

- گفتنش به شما تا گفتنش به اون دو تا فرق داره. اون دو تا، تو این یه ماه، کاملا خوشحال و پرانرژی بودن. انگار داشتن آماده می‌شدن تا به دیدن عزیزی برن که مدت‌ها ازش بی‌خبر بودن. اما حالا...

نگاهش را دوباره پایین انداخت و صورتش را میان دست‌هایش پنهان کرد. آراس شانه‌ی خیری را نوازش کرد و گفت:

- از طرفی شما انگار هر لحظه منتظر انصراف ما بودین. منتظر همین لحظه که ما جا بزنیم و لحظه‌‌ای که چهره ناامید اون دو تا رو ببینین.

گوشه لب ژوپین بالا رفت. روی صندلیش نشست و گفت:

- شما دو نفر تحلیل شخصیتی خوبی دارین اما نمی‌تونین مردن بقیه رو ببینین و تحمل کنین وگرنه رهبرای خوبی واسه کندو می‌شدین.

سپس خود را به برگه‌های روی میزش مشغول کرد تا هورام و آرمیلا از راه رسیدند. سرش را بلند کرد و به آن دو نگاه کرد. هر چند که تلاش می‌کردند که خود را محکم نشان دهند اما نگرانی درون چشم‌هایشان کاملا مشخص بود. ژوپین به آراس و خیری اشاره کرد و گفت:

- این دو تا می‌خوان چیزی بهتون بگن.

سرشان سمت به دو نفر نشسته روی صندلی چرخید. آن دو نگاهشان را دزدیدند و با سری فرو افتاده من‌من کردند.

- ما... می‌...خوا...

هورام کارشان را راحت کرد و گفت؟

- پشیمون شدین؟

سرشان به تایید تکان خورد و آراس زمزمه کرد:

- ما متاسفیم...

آرمیلا چشمانش را به هم فشرد تا اشک‌هایش را عقب نگه دارد اما به محض گشودن پلک‌هایش، دو قطره اشک سمج بر گونه‌هایش غلتیدند. پرسید:

- حالا چی رئیس؟

ژوپین نفس عمیقی کشید و از پشت میزش بلند شد. وقتی دهان باز کرد، صدایش مهربان و لحنش دلجویانه بود.

- می‌خواستم به یمن بازگشت شما دو تا به کندو پنج نفری ج...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب خط خون را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی