فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خط خون

قسمت: 16

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

نگاه همه جز یک‌ نفرشان، کنجکاو و پر از سوال بود. چشمان آن مرد، پر از نگرانی بود و اطراف را به دنبال شخصی جست و جو می‌کرد. وقتی نگاهش روی یکی از زنان ثابت ماند، نگاهش رنگ آرامش گرفت و لبخند ملایمی بر لبانش نشست. هر دو قدمی به جلو برداشتند اما دست نگهبانان، بر شانه‌هایشان نشست و متوقفشان کرد.

خشم در چشمان زمردیِ مرد، موج برداشت و انگشتانش مشت شدند. دست مخالف زن هم به سمت شانه‌اش حرکت کرد، اما در نیمه راه متوقف شد. مطمئنا اگر نگهبانان مسلح و تعداد بیش‌ترشان نبود، این دو نفر با آن‌ها درگیر می‌شدند. آرمیلا چشمانش را در حدقه چرخاند و خشک و جدی گفت:

- ولشون کنین.

وقتی نگهبانان عقب نشستند، آرمیلا ادامه داد:

- دنبالمون بیاین. برای احوال پرسی و خوش و بش وقت زیاده.

سپس چرخید و همگام با هورام، به سمت ورودی کندو رفت. با هل نه چندان ملایم نگهبانان، آن هشت نفر هم به ناچار، دنبال آن دو راه افتادند. مرد و زن عصبانی، دست در دست هم، پشت سر آرمیلا و هورام به راه افتادند.

مرد، دست در کمر زن انداخت و او را به خود نزدیک‌تر کرد. سر به گردن او چسباند و زمزمه کرد:

- خیری جان خوبی؟ اذیتت نکردن؟

زن سر به نفی تکان داد و جواب داد:

- خوبم جان دلم. کنار تو همیشه خوبم.

زمزمه ملایمشان به گوش آرمیلا و هورام رسید و چشمانشان را به اشک نشاند. اگر آن دو ادامه می‌دادند، گفتن اخبار، برایشان از این هم سخت‌تر می‌شد. پس بغض و اشک را به عقب راندند و نگاهی پر از خشم به آن دو انداختند. برق نگاهشان زن و مرد را وادار به سکوت کرد.

وقتی وارد کندو شدند، نگهبانان، در را پشت سرشان بستند و آن‌ها را تنها گذاشتند. ساختمان کندو توجه‌شان را جلب کرد و پاهایشان آن‌ها را به اطراف کشاند تا چشمانشان بهتر اطراف را ببیند اما صدای هورام مزاحمشان شد.

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب خط خون را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی