خط خون
قسمت: 17
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
آرمیلا بلند خندید و رو به هورام گفت:
- ازشون خوشم میاد. چطوره به ژوپین بگیم بذارشون جای ما؟
هورام لبخندی زد و جواب داد:
- باهوشن اما فکر نکنم بتونن دووم بیارن. اگه ژوپین فکر کنه مناسبن خودش انتخابشون میکنه.
بعد رو به آن دو گفت:
- باور کنین دونستن حقیقت فقط زندگیتون در اینجا رو زهر میکنه. براتون چه فرقی میکنه بعد یه سال چه اتفاقی براتون میافته؟ فقط از روزهاتون تو اینجا لذت ببرین.
خیری دست رو روی شکمش گذاشت و پرسید:
- برای بچهم چه اتفاقی میافته؟
آرمیلا دستی در هوا تکان داد و گفت:
- به معنای واقعی کلمه هیچی. اینجا بزرگ میشن تا وقتی ما پیر شدیم جامون رو بگیرن.
نفس آسودهای کشید و اشکهای سمج را پاک کرد. آرمیلا ادامه داد:
- نکته بعدی اینه که وضعیت خیری باید هر چند وقت یه بار چک بشه. پس هر وقت بردیمش، نگران نشین چون خیلی زود، صحیح و سلامت بر میگرده.
آراس پرسید:
- گفتین ما باید کار هم بکنیم... خیری با این وضعیت نمیتونه کارای سنگین بکنه.
هورام لبخند زد و جواب داد:
- وظایف و غذای خیری مطابق وضعیتش تعیین شده و تغییر میکنه.
پس از اینکه وظایفشان و برنامه کندو را فهمیدند، به اتاقشان رفتند و تا وعده غذایی بعدی صبر کردند. روزها گذشت و با برآمدن بیشتر شکم خیری، وظایفش کمتر شده و آنها بین آراس و دیگران تقسیم میشد. کمکم به خاطر شرایط خاصش از کار در دامداریها و مرغداریها معاف شده و فقط کارهای سبک در مزارع را انجام میداد.
اوایل، تقریبا تمام مدت، آراس کنار خیری حضور داشت و حواسش به همسر باردارش بود اما به مرور زمان و با تغییر وظایفشان، مدت کمتری توانست مراقب او باشد.
رفتار متفاوت با این زن باردار، باعث حسادت دیگران شد و اجبار به تحمل این تبعیض آشکار، آتش خشمشان را شعلهور...
کتابهای تصادفی


