خط خون
قسمت: 12
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
مرد بیچاره التماس را بیفایده و مرگ را نزدیک دید. بدنش به شدت میلرزید و اشکهایش با هقهق بلندی روی صورتش جاری بودند. قصاب پشت سرش رفت. با دست آزادش فک مرد را گرفت و صورتش را بالا آورد. چاقو را بر روی سیب آدمش قرار داد و به یک سمت گلویش خم کرد. همزمان با فشردن چاقو، آخی از میان لبهایش و خون بر روی گلویش جاری شد. وارتان مهلت زاری بیشتر به او نداد و با حرکتی محکم و سریع، چاقو را بر گردن مرد کشید.
به محض بریدن رگها و نای او، خون فواره زد و روی دستان قصاب و داخل حوضچه ریخت. حالا صدای جاری شدن خون و خرخری که جای ناله از نای بریده مرد بیرون میآمد، در فضا پیچید. نگهبان او را آرام داخل حوضچه انداخت تا لرزشهای جسمش تمام شود و زندگی بدنش را ترک کند.
نفر بعدی دخترک خندان بود. بدنش به شدت میلرزید، اشکهایش روان بود و صدای خندهاش در آن فضا میپیچید. از شدت خنده پاهایش سست شده بودند و توان راه رفتن نداشت. صورت خندان و خیس از اشکش را سمت آرمیلا چرخاند و بریده بریده پرسید:
- می... شه... تو... نگهم... داری؟
آرمیلا به ژوپین نگاه کرد، مرد دستش را به نشانه اجازه تکان داد و لب زد:
- برو.
با تایید ژوپین سمت دختر رفت و بازویش را گرفت. نگهبان عقب رفت و آرمیلا دختر را به سمت حوضچه کشاند. وقتی قصاب گردن دختر را برید، خون روی دست و لباسش ریخت اما او را تا آخرین لحظه رها نکرد. دیگر افراد هم خواستند که آرمیلا و هورام آنها را به سمت حوضچه ببرند و نگه دارند.
بعد از ذبح هر شش نفر، هورام رو به ژوپین کرد و پرسید:
- الان دیگه میتونیم بریم؟
ژوپین نگاهش را از چهار جسم در حال پوستگیری گرفت و گفت:
- برین اما یادتون نره اول خودتون رو تمیز و لباساتون رو عوض کنین.
هر دو فقط سر تکان دادند و بازو در بازوی هم، با گامهایی لرزان به سمت خروجی رفتند. وقتی نزدیک ژوپین رسیدند، آرمیلا، هو...
کتابهای تصادفی
