ارکیدهی موعود، تولد یک ایزد
قسمت: 53
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
بالتای 2
Ch 53
هاول با دیدن تعظیم دیگران از ترس روی زانوهاش افتاد و تعظیم کامل کرد، با دیدن تعظیم هاول از همگی خواستم که بلند بشن و هاول هم با ترس و لرز بلند شد، از آکیدانا خواستم که اتاقی به همراه دو محافظ در اختیار هاول بزاره و همچنین هاول رو از ترک قلعه تا فردا منع کردم، هاول بیکم کاست تمام دستوراتم رو اطاعت کرد و به همراه آکیدانا وارد یکی از راهروها شد.
به همراه وایت وارد تالار بزرگان شدم و مدتی بعد آکیدانا هم به ما ملحق شد و من بعد از اون شرحی از ماجرایی که داخل قلعه سیاه گذرونده بودم رو برای وایت و آکیدانا تعریف کردم و همچنین نقشم رو براشون توضیح دادم، کلیت نقشم این بود که به همراه هاول وارد قبیلشون بشم و از طریق قبیله اونها وارد تورنمنت بشم.
نقشه به ظاهر ساده بود ولی من میدونستم که در عمل و در آینده موانعی پیش روی من خواهد بود که من مجبور بودم باهاشون دست پنجه نرم کنم هرچند الان من وقتی برای نگرانی در مورد اتفاقات آینده نداشتم، من باید از وقتم برای الان استفاده میکردم و ظاهرم رو به یک اورک تغییر میدادم تا فردا بتونم به همراه هاول وارد قبیله بالتای بشم.
تا جایی که من میدونستم قبیله بالتای از دهها قبیله کوچیکتر تشکیل شده بود که همگی در دشتهایی به وسعت چند صد کیلومتر مستقر شده بودند و هر قبیله حدود خودش رو داشت و قوانین خودش رو اجرا میکرد ولی با این حال همه اونها زیر مجموعه حاکم قبیله محسوب میشدند و قوانین جامع رو اون اجرا میکرد که هر ده سال قویترین نفر در کل قبایل حاکم میشد.
من برای دیدن قبیله بالتای لحظه شماری میکردم بر اساس گفتههای آکیدانا بالتای قویترین از بین پنج قبیله پاندورا بود و جمعیتی نیم میلیونی داشت که به نوبه خودش شگفت انگیز بود، بدن اورکها ذاتاً عضلانی بود و با قدی بالای دو متر بدنی بزرگ و حجیم داشتند که به اونها قدرت بدنی باور نکردنی میداد، همچنین بعضی از اورکها سبز پوست و بعضی قهوهای پوست بودند.
طبق چیزهایی که آکیدانا گفته بود اورکها به جای اسب سوار بر بوفالوهای بزرگ یا گرگهایی از نژادی خاص میشدن که به شدت بزرگ بودند و میتونستند وزن بالای سواران خود رو تحمل کنند، من یک روز فرصت داشتم و در این یک روز باید شکل خودم رو به یک اورک تغییر میدادم، با رفتن بقیه من به اتاق خودم رفتم و بعد از حدود دوازده ساعت تلاش تونستم بدنم رو به شکل یک اورک دو متر خوردهای قهوهای پوست بالغ در بیارم که هر کس به من نگاه میکرد من رو با اورکی که در حدود چهل سالگی بود اشتباه میگرفت، همچنین رنگ موهام رو هم به رنگ سیاه در اوردم تا بهتر...
کتابهای تصادفی



