فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

ارکیده‌ی موعود، تولد یک ایزد

قسمت: 54

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

بالتای 3

Ch 54

با ورود من آکیدانا و وایت فوری حاله من رو تشخیص دادند و مقابل من تعظیم کردند، تعظیم اون‌ها باعث حیرت بیشتر هاول شد.

آرتاس: «همگی بلند شید، هاول، من رو می‌شناسی؟»

هاول با ترس: «خیر ارباب، من تا حالا شما رو ندیدم.»

آرتاس: «من آرتاس هستم، ما دیروز هم رو ملاقات کردیم.»

هاول با ترس و تعجب: «چطور ممکنه، ارباب آرتاس یک انسان بود.»

آرتاس: «یادت رفته من می‌تونم به هر موجودی تبدیل بشم.»

هاول: «بله ارباب حق با شما هست، با این حال هنوزم عادت کردن بهش برام سخت هستش.»

آرتاس: «از این حرف ها بگذریم، وقتِ‌مون کمه، باید به طرف بالتای حرکت کنیم، تو وسیله‌ای برای حرکت داخل دشت‌ها داری؟»

هاول: «من می‌تونم از عنصر باد استفاده کنم ارباب و با کمک باد می‌تونم به سرعت باد روی زمین حرکت کنم، در ضمن ارباب شما چطور این قلعه رو در کمتر از چند روز اینجا ساختید؟ چند روز پیش که من وارد قلعه خدای باد شدم چنین قلعه‌ای اینجا وجود نداشت.»

آرتاس: «این قلعه توانایی پرواز کردن رو داره و هر موقع که بخوام می‌تونم به پرواز درش بیارم، هرچند قلعه فعلا همین‌جا می‌مونه، اگه من یک دفعه با یک قلعه شناور در آسمان جلوی قبیله بالتای ظاهر بشم قطعا این حرکت من رو با جنگ اشتباه برداشت می‌کنند.»

هاول: «قلعه ای که پرواز می‌کنه، چه جالب، خوب ارباب وقتشه حرکت کنیم، فقط وقتی وارد قبیلمون شدید بهتره که خودتون رو دوست من معرفی کنید تا کسی الکی با شما درگیر نشه.»

آرتاس: «همین کار می‌کنیم، حرکت می‌کنیم.»

به همراه هاول به طرف خروجی قلعه حرکت کردیم در همون زمان آکیدانا و وایت هم برای بدرقه ما اومدند، طبق نقشه‌ای که من کشیده بودم قرار بود از هیچ نیروی نظامی استفاده نکنم و من باید مقام حاکمی قبیله بالتای رو با قدرت خودم بدست می‌آوردم، وقتی به خروجی قلعه رسیدیم هاول عنصر باد رو احضار کرد و اطراف خودش یک حاله باد به وجود آورد بعد اون حاله رو به طرف پاهاش هدایت کرد و با لبخند و با اعتماد به نفس به طرف من نگاه کرد و منتظر بود که من از این حرکتش تعریف کنم با این حال من به جای تعریف به هاول گفتم: «بهتره با خود من بیای هاول، فکر نمی‌کنم تو فقط با عنصر باد بتونی پا به پای من بیای.»

هاول با اعتماد به نفس: «ارباب من در قبیله بالتای جز سریعترین‌ها محسوب می‌شم و در کل قبیله تعداد کسانی که می‌تونن داخل سرعت با من رقابت کنند از تعداد انگشتان دست کمتر هست.»

آرتاس: «هر جور که مایلی.»

بعد از اون من با یک غرش بلند رعد رو صدا زدم، هنوز غرش من تموم نشده بود که یک گرگ سفید مقابل من و هاول ظاهر شد و با دندان‌های نیش بزرگش برای هاول قدرت‌نمایی می‌کرد و هاول که تا یک ثانیه پیش از اعتماد به نفس لبریز شده بود حالا ق...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب ارکیده‌ی موعود، تولد یک ایزد را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی