فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

ارکیده‌ی موعود، تولد یک ایزد

قسمت: 50

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

حلقه

Ch 50

حلقه جدیدی که از ترکیب چند صد تا حلقه نه عنصری معمولی ساخته بودم توجه آکیدانا و بقیه رو جلب کرده بود و همگی م‌یخواستند زودتر از بقیه ببیننش که البته زور آکیدانا به بقیه چربید بعدشم وایت و در آخر کاتاری تونست حلقه رو در دست بگیره.

حلقه رو از کاتاری گرفتم و اون رو داخل انگشت کناری که دقیقا در کنار حلقه‌ای که النور داخل اون ساکن بود کردم، وقتی دو حلقه در کنار هم قرار گرفتند حلقه دوم شروع کرد به لرزیدن و بعد از چند ثانیه لرزشش متوقف شد و بعد در حالی که همه چیز عادی به نظر می‌رسید به طور ناگهانی تمام مانای بدنم شروع به تخلیه شدن کرد و من روی زانوهام افتادم در همون حال آکیدانا که از همه به من نزدیک‌تر بود به کمک من اومد تا جلوی افتادنم رو بگیره ولی اون هم با گرفتن دست‌های من به زانو در اومد .

هم من و هم آکیدانا در کمتر از چند ثانیه تا نود نه درصد مانای بدن‌ِمون رو از دست دادیم و بعد از اون بود که تازه حلقه دست از تخلیه آخرین ذره مانای بدن‌ِمون برداشت و در ضعیف‌ترین حالت ممکن ما رو رها کرد، من با چشمانی خسته و نیمه باز در حال نگاه کردن به حلقه‌ای بودم که حالا به شدت در حال درخشیدن بود.

وقتی وایت این وضعیت رو دید سریعا اومد و حلقه دوم رو از دست من در آورد و انداخت کناری و به من کمک کرد که سر جای خودم دراز بکشم کاتاری هم رفت و به آکیدانا کمک کرد، من و آکیدانا تقریبا تمام مانای بدن‌ِمون رو از دست داده بودیم و حتی توان صحبت کردن هم نداشتیم برای همین کاتاری و وایت ما رو به اتاق‌هایی منتقل کردن تا استراحت کنیم.

من بعد از یک روز سلامتی خودم رو بدست آوردم و آکیدانا هم کمی بیش از نصف روز استراحت تونست سلامتی خودش رو بدست بیاره، وقتی به هوش اومدم متوجه شدم که پدرسالار و ملکه کاساندرا هم داخل قلعه حضور دارن، بعد از بهبودیم برای امنیت دو قبیله از اون‌ها خواستم که به قبایل‌ِشون برگردند و بهشون گفتم که خودم می‌تونم این مشکل رو حل کنم و در همون زمان از ملکه کاساندرا خواستم مقدار بسیار زیادی سنگ مانا رو از طریق دروازه به داخل قلعه من منتقل کنه.

من تا حدودی قلق کار دستم اومده بود و می‌دونستم که حلقه به انرژی نیاز داره تا بتونه حضور یک خدای عنصری رو در طول سالیان طولانی تحمل کنه برای همین خودم رو با ریشه‌های طلاییم به تپه کوچکی از سنگ‌های مانا که داخل تالار بزرگان انباشته شده بود متصل کردم و همزمان با شروع جذب اون‌ها حلقه رو داخل دستانم کردم.

حلقه مثل قبل بعد از کمی لرزش شروع کرد به تخلیه کردن مانای بدنم کرد ولی با این تفاوت که این بار مانای از دست رفتم سریعا توسط سنگ‌های مانا جایگزین می‌شد با این حال حلقه تا زمانی که حدود نو...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب ارکیده‌ی موعود، تولد یک ایزد را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی