فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

ارکیده‌ی موعود، تولد یک ایزد

قسمت: 48

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

مجمع الجزایر شناور سولبارد ۱۴ پایان

Ch 48

من در بیست سومین سال تولدم در قلعه شناور خودم که در مجمع الجزایر قرار گرفته بود به خواب عمیقی فرو رفتم و بعد از شش ماه از خوابی که برای من فرقی با یک چرت عصرگاهی نداشت بیدار شدم.

با بیدار شدنم اعضای شورای بزرگان رو دیدم که چهار طرف تخت خواب من بعد از شش ماه هنوز در حال نگهبانی دادن بدون کوچکترین سستی یا خستگی هستند، تخت خواب من به پیشنهاد آکیدانا وسط تالار شورای بزرگان قرار داده شده بود تا در مدت تکاملم فضای کافی برای نگهبانی من توسط شورای بزرگان داشته باشه.

با بیدار شدنم و نشستنم روی تخت خواب طلایی زیبایی که توسط بهترین صنعت‌گران ملکه کاساندرا ساخته شده بود هر چهار عضو شورای بزرگان به چند قدمی تخت اومدند و همگی زانو زدند و با هم گفتند.

چهار عضو شورای بزرگان: «ولی نعمت ما به سلامت باد، رسیدن شما رو به سطح ششم رو تبریک می‌گیم ارباب جوان.»

می‌تونستم شادی و ذوق رو‌ داخل چهره هر چهار زیر دستم ببینم و حس کنم که اون‌ها واقعا و از ته دل از تکامل من خوشحال هستند پس با یک لبخند جواب‌ِشون رو دادم و بعد از برداشتن تخت از وسط تالار روی تخت سلطنتی که روبروی میز بزرگ شورای بزرگان بود نشستم و به صورت رسمی جلسه شورای بزرگان رو شروع کردیم.

آرتاس: «حالا که به سطح ششم تکامل رسیدم به وضوح می‌تونم حس کنم که میزان مانای بدنم چندین برابر شده و همینطور کنترلی که روی مانا داشتم هم به شدت افزایش پیدا کرده، حالا فکر می‌کنم که می‌تونم با غول کاراکوم، بزرگ قبیله بالتای روبرو بشم و در یک مبارزه رو در رو اون رو شکست بدم.

آکیدانا: «ارباب من، در مدت تکامل شما من به طور مرتب جاسوس‌هایی رو به قبیله بالتای می‌فرستادم تا از هرگونه تغییری مطلع بشم. تورنمنت حدود یک سال دیگه برگذار می‌شه، من لیستی از قبایلی که واجد شرایط هستند که شما بتونید از طریق اون‌ها در تورنمنت شرکت کنید رو برای شما آماده کردم.

آرتاس: «ممنونم آکیدانا، مثل همیشه عالی عمل کردی، راستی حالا که همتون ظاهر انسانی دارید، نظرتون چیه؟ راضی هستید؟»

پدرسالار همراه با لبخندی به پهنای صورتش: ارباب، من که کاملا راضیم، البته که کاتاری هم راضیه.»

آکیدانا همراه با کمی شیطنت: «بایدم راضی باشید هرچی باشه شما شیش ماهه که دلتون نمیاد از هم جدا بشید و حتی موقع نگهبانی هم دست از صحبت کردن و ابراز علاقه به هم بر نمی‌داشتید.»

پدرسالار بعد از کمی سرخ شدن صورتش: «من هرچی باشه بهتر از توی هشت پا بودم، من حداقل فقط دوتا پا داشتم.»

با ادامه تیکه انداختن های آکید...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب ارکیده‌ی موعود، تولد یک ایزد را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی