ارکیدهی موعود، تولد یک ایزد
قسمت: 47
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
مجمع الجزایر شناور سولبارد ۱۳
Ch 47
آرتاس : پدرسالار ، کاری داشتید که موندید.
پدرسالار : ولی نعمت من ، من یک عذرخواهی به شما بدهکار شدم ، لطفا من رو بابت مشاوره نا بخردانه ای که انجام دادم ببخشید.
آرتاس : من همون موقع بخشیدمت پدرسالار ، خود من هم در گذشته اشتباهاتی داشتم ، همه لایق یک بار بخشش هستند.
پدرسالار : ممنونم ولی نعمت من ، اگر اجازه بدید یک درخواست هم از شما داشتم.
آرتاس : لطفا حرفت بزن.
پدرسالار با کمی شرم : ولی نعمت من ، من از مدت ها پیش به کاتاری علاقه داشتم و الان که به لطف شما تونستیم شکلی انسانی به خودمون بگیریم اگر شما اجازه بدید میخواستم با کاتاری ازدواج کنم.
آرتاس : بسیار هم عالی ، از این خبر واقعا خوشحال شدم ، قبل از رفتنم به بالتای مقدمات جشن عروسیتون رو فراهم میکنم و خودم هم در مراسم عروسیتون شرکت خواهم کرد.
پدر سالار : از لطف شما بی نهایت سپاس گذارم ولی نعمت من.
در چند روز بعد یک مراسم عروسی باشکوه به سبک انسان ها برای پدرسالار و وایت کینگ گرفتم ، مراسم عروسی داخل قبیله تنسی برگذار شد و ملکه کاساندرا و آکیدانا و گریا هم داخلش حضور داشتند.
در پایان مراسم عروسی داخل شهر تنسی زیر سقف یخی آسمان زیر درختی دراز کشیده بودم و به اتفاقات بیست سه سال زندگی که از سر گذرونده بودم فکر میکردم و به این که چقدر خوب بود که دوستانی داشتم که میتونستم بهشون تکیه کنم.
اون شب آسمان واقعا زیبا بود و به میزان زیادی هم از شرابی که خود یتی های تنسی با یک انگور یخی سفید رنگ درست میکردند خورده بودم.
من برای اولین بار بود که در عمرم شراب خورده بودم با این حال علارغم حال خوشم هیچ گونه مستی کاذبی احساس نمیکردم.
کمی اونطرف تر آکیدانا با کاساندرا دست در دست هم مست و شادمان در حال پیاده روی زیر درخت های عظیم شهر تنسی بودند و اصلا حواسشون به من نبود و به راحتی از کنار جوان مو طلایی چشم آبی گذشتند و رفتند.
خنده ای به این صحنه جالب کردم و بلند شدم و خواستم قدمی بزنم که احساس کردم یک دفعه سرم در حال گیچ رفتن هستش ، نمیدونستم چرا ، مطمئن بودم که مست نیستم با این حال نمیتونستم هوشیاری خودم رو حفظ کنم.
به آرامی و قدم به قدم ب...
کتابهای تصادفی

