ارکیدهی موعود، تولد یک ایزد
قسمت: 43
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
مجمع الجزایر شناور سولبارد ۹
Ch 43
نبرد من با آکیدانا تا دو ساعت از ظهر گذشته بود و چندین زخم عمیق روی تنه درختی من تونسته بود به جا بزاره و در مقابل من با یک ساعت نبرد فقط تونسته بودم یکی از هشت تا پای سیخ مانندش رو بشکنم.
آکیدانا به شدت عصبانی شده بود و هدفش له کردن و شکست کامل من بود و همزمان رجزهایی در مورد نابودی کل جزایر بعد از نابود کردن من میداد که البته من وقت نداشتم خیلی به رجز هاش گوش بدم و تمام تمرکزم رو روی دفاع کردن گذاشته بودم و با چندین سلاحی که از ریشه هام ساخته بودم هم در حال حمله و هم دفاع بودم ولی چیزی که من رو بیشتر میترسوند کمبود مانایی بود که در بدنم احساس میکردم.
میزان مصرف مانای بدن جدیدم به شدت بالا رفته بود و من حداقل باید تا شب دووم میآوردم تا بتونم از تکنیک سایه استفاده کنم و حضورم رو کاملا مخفی کنم تا بتونم آکیدانا رو شکست بدم ولی تا شب حداقل چهار تا پنج ساعت باقی مونده بود و فکر نمیکردم که اینقدر بتونم دووم بیارم.
واقعا در تنگنای بدی قرار گرفته بودم ولی راه حلی به ذهنم نمیرسید ، مدت ها از اخرین باری که از النور راهنمایی گرفته بودم میگذشت ولی با این حال بنا به دلایلی اون خودش رو نشون نمیداد.
از مانای ذخیره بدنم فقط ده درصدش مونده بود و این اشتباهی بود که خودم مرتکب شده بودم ، من قدرت آکیدانا رو خیلی کمتر از چیزی که الان داشتم باهاش دست پنجه نرم میکردم محاسبه کرده بودم و این اشتباه داشت به قیمت جون خودم و دوستانم تموم میشد.
بالاخره ضعف مانا داشت خودش رو نشون میداد و من مجبور شدم چندین ریشه سلاح مانندم رو جذب کنم تا از میزان مصرف مانای بدنم کم کنم با ایم حال این راه حل هم چیزی نبود که در یک نبرد فرسایشی بتونه کار من رو راه بندازه و من به شدت در مزیقه قرار گرفته بودم.
اخرین ذره های مانای بدنم در حال مصرف بود و من حدث میزدم که مرگم نزدیکه و برای زندگی که نتونسته بودم به سرانجام برسونم احساس تاسف میکردم که ناگهان از پشت سرم یک نیزه بزرگ با تنه درختیم برخورد کرد.
من داشتم با آکیدانا مبارزه میکردم و دشمنی در پشت سرم نداشتم مورچه های الوده هم توانایی شکست دادن حجم عظیمی از نیرو که از الحاق قبیله تنسی و مورچه های کلونی ملکه کاساندرا در اینجا جمع کردم بودم نبودند. ب...
کتابهای تصادفی
