ارکیدهی موعود، تولد یک ایزد
قسمت: 44
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
مجمع الجزایر شناور سولبارد.
Ch 44
با تمام سرعتی که داشتم یک ابر بارانی غول پیکر درست کردم و تمام کلونی رو داخل ابر بارانی غرق کردم و بعد خودم رو بخ داخل کلونی رسوندم و حس آگاهیم رو فعال کردم و دنبال ردی از ملکه کاساندرا گشتم ، بعد از چند لحظه تونستم ملکه رو پیدا کنم و با تمام سرعت به طرف جایی که ملکه قرار داشت حرکت کردم.
ملکه چند طبقه با من فاصله داشت و من به جای این که طبقات رو از راه رو ها برم مستقیما از دیوار ها میگذشتم و هرچی سر راهم بود رو با خاک یکسان میکردم.
هدفم فقط رسیدن به ملکه کاساندرا در سریعترین زمان ممکن بود ، از نظر من یک ثانیه تعلل هم اشتباه بود ، بعد از چند ثانیه که برام مثل چند ساعت گذشت تونستم به ملکه برسم ولی متاسفانه دیر شده بود.
ملکه کاساندرا با تنی خونین روی کف سنگی تالار افتاده بود و ظاهرا بیهوش شده بود ، پشت سر اون آکیدانا وایساده بود البته با بدنی کوچیک تر ، اینجا بود که فهمیدم یکی از قابلیت های آکیدانا تغییر اندازه هستش و به این فکر کردم که داخل ورودی معادن هم آکیدانا با همین تکنیک تونست از دست من فرار کنه.
آکیدانا وقتی من رو دید که نیزه به دست جلوش وایسادم لبخندی از سر اعتماد به نفس زد و گفت : تو دیگه کدوم خری هستی ، اول اون درخت لعنتی ، حالا هم تو ، خیال میکنی توی سطح پنج میتونی با من مقابله کنی موجود ابله.
آرتاس : آکیدانا ، آکیدانا ، آکیدانا...... میدونستی امروز خیلی رفتی رو مخم و طوری اعصابم رو خراب کردی که حد نداره و حتی تا حدودی موفق شدی من رو تا پای مرگ ببری ، ولی مقدر شده که من امروز تو رو بکشم.
آکیدانا : تو کدوم خری هستی ، من اصلا تو رو نمیشناسم.
وقتی آکیدانا این جمله رو گفت من یکی از دستانم رو بالا آوردم و اون رو به شکل یک نسخه کوچیکتر از بدن درختی عظیمی که در ورودی معادن ساخته بودم ،در آوردم.
آکیدانا با دیدن دست من که تبدیل به یک درخت مینیاتوری شده بود چند قدم عقب رفت و چهار پایی که هنوز سالم بودند شروع کردن به لرزیدن و تونستم ترس رو داخل چهره کریهش ببینم.
آکیدانا : تو ، تو..... همون درخت لعنتی هستی ، چی از جون من میخوای مگه من چیکارت کردم.
آرتاس : تو بین من و هدفم وایسادی ، هدف...
کتابهای تصادفی
