ارکیدهی موعود، تولد یک ایزد
قسمت: 41
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
مجمع الجزایر شناور سولبارد ۷ چپتر ۴۱
از پشت سر آکیدانا ، گریا خارج شد ، گریا از سر تا کمر به شکل یک دختر حدودا سی تا سی و پنج ساله بود و پایین تنه اون هم یک نیمه بدن مورچه مانند بود با هشت پا برای راه رفتن.
گریا مطابق همه استاندارد هایی که داشتم بسیار بسیار زیبا بود و حتی از بین هزاران کتابی که جذب کرده بودم هم تصویر انسانی به این زیبایی ندیده بودم ، گریا به آرومی به طرف من اومد و کنار من ایستاد و به من نگاه کرد و بعد دوباره نگاهی به آکیدانا انداخت و گفت.
گریا : ملکه من لطفا من رو مورد لطفتون قرار بدید و این مورچه ناچیز رو ملازم من کنید.
آکیدانا : گریا فرزند عزیز من ، من هیچوقت کمبودی برای تو نذاشتم ، آیا محبت و دوست داشتن من برای تو کم بود که تو خواهان یک ملازم هستی ، آیا اون همه ملازمی که برات فراهم کردم کمبودی داشتن ، در مقابل من از تو چی خواستم ، فقط یک خواسته داشتم با این حال تو باز هم محبت من رو کم میبینی.
گریا در حالی که ترسیده بود و خم شده و با تعظیم کامل مقابل آکیدانا گفت.
گریا : ملکه من اینطور نیست ،شما ملکه ما و مادر همه ما هستید و من محبت های شما رو فراموش نمیکنم و همونطور که امر کرده بودید این محبت رو با به دنیا آوردن هزاران فرزند در حقتون جبران میکنم و خواهم کرد و تا ابد فرزند شما خواهم موند ، لطفا این لطف رو هم در حق من انجام بدید و این مورچه ناچیز رو به من بدید.
آکیدانا بعد از چند ثانیه نگاه کردنی عمیق و نافذ به گریه : فرزند عزیزم ، همونطور که تو میخوای من این مورچه رو به تو میبخشم ، امیدوارم باز هم مثل قبل به من وفادار بمونی و مانند بقیه فرزندانم به درستی به مادرت وفادار بمونی تا مجبور نشم تو رو هم با یکی از فرزندانم بدست بیارم.
گریا : ملکه من ، معلومه که وفاداری من برای شما هستش ، شما مادر من هستید همچنین ملکه همیشگی من تا ابد.
آکیدانا به من نگاهی کرد و گفت : بیا جلو ....................
من از عمد خودم رو به لرزیدن و ترسیدن زدم و با پاهایی لرزان خودم رو به آکیدانا رسوندم و مقابلش به زانو افتادم و سرم رو به زمین چسپوندم و در سکوت منتظر ادامه صحبتش بودم.
آکیدانا : برام مهم نیست که چطور کارت به این معادن رسیده حتی برام مهم نیست اون بیرون چه خبر هستش ، من الان یک تکامل یافته سطح هفت هستم و هیچ موجودی یارای مخالفت با من رو نداره ، حالا هم از الان به بعد به فرزندم به درستی خدمت خواهی کرد و هر کاری که میگه انجام میدی ، فهمیدی............
ارتاس با تظاهر به ترس : بله ملکه من.
بعد از اون همونطور تعظیم کرده باقی موندم.
آکیدانا : بلند شو و به همراه فرزندم به غار تخم گذاری برو......
ارتاس : بله ملکه من.
بعد ...
کتابهای تصادفی


