ارکیدهی موعود، تولد یک ایزد
قسمت: 39
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۳۹
مجمع الجزایر شناور سولبارد ۵
بعد از صحبت با ملکه کاساندرا ، به همراه هر دوازده فرمانده مورچه ها و وایت و کاساندرا و یگان نخبه سایه به طرف معادن غربی مجمع جزایر سولبارد حرکت کردیم.
به خاطر این که همگی توانایی پرواز داشتیم دیگه قلعه رو حرکت ندادم و اون رو همونجا مقابل کلونی مرکزی ملکه گذاشتم.
بعد از چند ساعت پرواز به یک جزیره خیلی خیلی بزرگ رسیدیم که مساحتش چندین برابر دیگر جزایر بود و به جای یک قله از چندین قله بزرگ تشکیل شده بود و در کوهپایه های قله ها چندین ورودی معدن وجود داشت که ارتفاع هر ورودی بیش از ده متر بود و به راحتی حتی یتی ها میتونستند داخل معادن تردد کنند.
وقتی به ورودی معادن رسیدیم از فرمانده کل پرسیدم.
ارتاس : فرمانده : چرا هیچ نگهبانی اینجا وجود نداره.
مورچه فرمانده : ارباب ارتاس ما از حدود یک سال پیش که ملکه تحت کنترل انگل خونی در اومده بوده به دستور ملکه این معادن رو که از اون سنگ های مانا برای تجارت با دیگر قبایل و همچنین کمک به تکامل همنوعانمون و تغذیه ملکه و جانشین برداشت میکردیم رو تخلیه کردیم.
ارتاس : چرا هیچوقت از ملکه نپرسیدین که چرا دستور تخلیه این معادن ارزشمند رو داده بوده.
مورچه فرمانده : ارباب ارتاس برای ما دستورات ملکه مطلق هستند و به خودمون اجازه کوچکترین اعتراضی رو نمیدیم حتی اگر بدونیم اون دستور اشتباه هستش باز با جون دل اون دستور رو حتی اگر مرگمون بوده باشه به سرانجام میرسونیم.
ارتاس : وفاداری شما قابل تحسین هستش فرمانده.
مورچه فرمانده : مورد تمجید قرار گرفتن از طرف شما باعث افتخار من هستش ارباب ارتاس.
بعد از رسیدن به ورودی مشاهده کردم که ده ها ورودی دیگه و تونل های پیچ در پیچ در زیر معادن وجود داره پس از فرمانده خواستم چند گروه بشیم ، هر گروه از یک مورچه فرمانده و ده مورچه سرباز و ده یتی از یگان نخبه تشکیل شده بود و من و وایت هم هرکدوم با یک مورچه فرمانده و ده یتی نخبه و ده مورچه سرباز حرکت کردیم.
در جمع دوازده گروه جستجو تشکیل شده بود و طبق استراتژی که براشون چیده بودم اولویت جستجو بود نه تهاجم و به محض پیدا کردن نشانه ای پنج یتی نخبه باید خودشون رو به گروه های جستجوی دیگه برسونن و اونها رو برای کمک خبر کنن و پنج یتی نخبه دیگه به همراه ده مورچه سرباز و مورچه فرمانده باید اون تهدید رو از دور میپاییدن تا نیروهای کمک...
کتابهای تصادفی

