ارکیدهی موعود، تولد یک ایزد
قسمت: 37
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۳۷
ارک مجمع الجزایر شناور سولبارد ۳.
وقتی مورچه ها با ناباوری و تعجب گفته های من رو هضم کردند همگی بدون کوچکترین فرصتی به طرف من حمله ور شدند حتی مورچه سربازی که از من طرفداری میکرد.
میخواستم براشون بگم که منظورم خود ملکه نبود بلکه انگل داخل سرش بود ولی برای هرگونه توضیحی دیر شده بود.
واقعا به حماقت خودم و جمله بندی که انتخاب کرده بودم هم تاسف میخوردم هم تا حدودی خنده دار بود برام.
به هر حال حتی مورچه های فرمانده هم نمیتونستن حتی یک خراش روی من بندازن برای همین وقت رو تلف نکردم و اثابت شمشیر ها و تیرهای فلزی رو نادیده گرفتم و به ارومی به طرف ملکه حرکت کردم.
دوازده فرمانده وقتی دیدن که شمشیر هاشون روی من بی اثر هستش سلاح هاشون رو کنار گذاشتن و همگی همزمان به روی من پریدن تا با قدرت بدنی جلوی من رو از نزدیک تر شدن بیشتر به ملکه بگیره ولی این هم بی تاثیر بود.
من خیلی راحت با چند تا مشت هر دوازده تا مورچه رو زمین گیر کردم هرچی باشه مشت هایی که یک زره نه عنصری و یک تکامل یافته سطح پنج ازش پشتیبانی میکردند چیزی نبود که موجودات سطح چهار بتونن در مقابلش ایستادگی کنن.
همه چیز در کمتر از یک دقیقه به پایان رسید و من در یک متری ملکه ایستاده بودم.
وقتی به ملکه رسیدم مورچه فرمانده دستور توقف تیرباران رو داد تا ملکه ناخواسته اسیب نبینه.
ملکه کاساندرا چندین برابر بزرگ تر از من بود و من برای این که بتونم داخل چشماش نگاه کنم باید سرم رو تا جایی که میتونستم به طرف بالا هم کنم.
داخل چشم های ملکه نگاه کردم و گفتم : رهاش میکنی یا این که شخصا جونت رو بگیرم.
وقتی مورچه فرمانده این جمله من رو شنید ناگهان با دست هاش اشاره کرد تا تمام زیر دستانش هرگونه حمله ای رو متوقف کنن.
مورچه فرمانده بدون قصد قتل یا فکر تهدید کننده ای به ارومی اومد و کنار من ایستاد و گفت.
مورچه فرم...
کتابهای تصادفی

