ارکیدهی موعود، تولد یک ایزد
قسمت: 32
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر۳۲
همه چیز برای وایت کینگ ۱
در حدود بیست دومین سال زندگیم در یک مراسم خداحافظی پرشکوه و تقریبا سلطنتی که یک صد هزار یتی در اون شرکت کردن ، من شمال رو ترک کردم و دوباره به طرف مناطق مرکزی قاره و رشته کوه های عظیم حرکت کردم.
با قلعه جدیدم سفر به مجمع الجزایر شناور سولبارد کمی بیشتر از سه هفته زمان نیاز داشت با این حال من برنامه داشتم که قبل از رسیدنمون به مجمع الجزایر یک کار بسیار بسیار واجب رو به سرانجام برسونم و مدت زمانی هم که طول میکشید اصلا و ابدا برام مهم نبود ، اون کار رسوندن وایت به یک تکامل یافته سطح پنج بود.
من در سرزمین موعود یا همون پاندورا تقریبا بی رقیب بودم و شک نداشتم میتونم از پس هر خطری بر بیام ولی این شامل اولین دوستم که وایت بود نمیشد ، من باید هر طوری بود کمکش میکردم که دو سطح بره بالا تا خطر کمتری تهدیدش کنه.
قلعه جدیدم بسیار بزرگتر از قلعه قبلیم بود و به راحتی میتونست چند ده نفر رو داخل خودش مستقر کنه ، ساختار قلعه هنوز دایره ای شکل بود ولی با چندین تفاوت بزرگ ، اولین تفاوت ابعاد قلعه بود که چندین برابر قبل بود قطر قلعه از صد متر تجاوز میکرد و ارتفاعی بیست متری داشت و تمام قلعه به رنگ سیاه بود.
تمام قلعه رو با مخلوطی از نه عنصر مستحکم کرده بودم برای همین تمام حملات عنصری سطح پنج هیچ تاثیری روی قلعه نمیزاشت در مورد عنصر یخ هم تا سطح هفت از تمام حملات به خاطر قدرت النور در امان بود.
در اطراف قلعه هشت برج دفاعی سی متری درست کردم با این تفاوت که برج ها هم در طرف بالا و هم پایین به کمان های صلیبی بزرگی مجهز شده بودن که تمام اطراف قلعه حتی زیر قلعه رو هم میتونستن پوشش بدن.
در زیر قلعه و بالای قلعه هم دو کمان بسیار بزرگتر درست کردم که با یک شلیک حتی میتونستن یک تکامل یافته سطح سه رو به سیخ بکشن و در جا نابود کنند.
خود قلعه یک برج مرکزی داشت که خودم داخلش مستقر بودم و شصت متر ارتفاع داشت و در مرکز این برج یک تخت طلایی بسیار زیبا قرار داشت که محل نشستن من بود و من از اونجا تمام فعالیت های قلعه رو کنترل میکردم و در اطراف تخت طلایی هم تعدادی تخت دیگه قرار داشت که برای نشستن وایت و در اینده دوستانی مثل وایت بود.
در داخل قلعه هم ده ها اتاق جداگانه ساختم تا محل استراحتی برای مهمانان احتمالی باشه.
در پشت تخت طلایی که خودم روش نشسته بودم یک دروازه طاق مانند قرار داشت که مانای سیاهی در اون جریان داشت ، این دروازه تلپورت بود که از اون به راحتی میتونستم به قبیله تنسی تلپورت کنم.
بعد از رسیدنم به سطح پنج با کمک آگاهیم میتونستم به راحتی تا ده ها کیلومتر اطراف قلعه رو ببینم برای همین دیگه نیاز نبود ...
کتابهای تصادفی

