فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

ارکیده‌ی موعود، تولد یک ایزد

قسمت: 29

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
چپتر بیست نه. به سوی شمال ۷ از بالای قلعه نیم نگاهی به طرف پایین انداختم ، اونجا هم نبردی بسیار شدید در جریان بود. تعداد بال سیاه ها چندین برابر یتی ها بود و این کار رو برای پدرسالار و قبیلش سخت میکرد. وضعیت خودمم بهتر از اونها نبود ، پای راستم زخمی شده بود و به خاطر عنصر تاریکی روند درمانش توسط عنصر نور به شدت کند پیش میرفت. تمام حواسمو جمع کرده بودم و اطرافم رو برسی میکردم تا ردی از امپراطور شب پیدا کنم ولی اون توی تاریکی محو شده بود و بی هوا هم حمله نمیکرد. اون به شدت موجود باهوشی بود و این خیلی برای من ترسناک و دردسر ساز بود و میتونست به قیمت جونم تموم بشه. یک دقیقه ای از ضربه خوردنم گذشته بود که نیزه سیاه دیگه ای داخل کتف راستم فرو رفت و منو به شدت زمین زد. اوضاعم اصلا خوب نبود ، خون طلایی رنگی از بدنم جاری بود ، بعد از مدت ها داشتم خونریزی میکرد و وسط این مخمصه برام جالب بود که چرا خونم طلایی رنگه ولی الان جای این فکر ها نبود پس تمرکزم رو بیشتر کردم و به فکر راه چاره ای برای پیدا کردن امپراطور شب بودم. هیچ راه چاره ای به ذهنم نمیرسید ، تو بد مخمصه ای گیر کرده بودم ، در حالت عادی عقل حکم میکرد که فرار کنم ولی الان حتی راه فراری هم نداشتم. صدایی عمیق ترسناک : چطور یک فانی ناچیز مثل تو جرات میکنه در مقابل من بایسته ، تاوان این اشتباهت رو با جانت خواهی پرداخت ای موجود پست. صدای امپراطور شب تا مغز استخونام رو سوراخ میکرد. ارتاس : لعنت بهت جرات داری خودت رو نشون بده معلوم میشه کی موجود پست هستش. بعد از اون شروع کردم به پرتاب صد ها نیزه یخی در تمام جهات به امید این که به صورت تصادفی شاید یکیش بتونه امپراطور شب رو زمین گیر کنه. امپراطور شب : این انسان پست سرنوشتت رو بپذیر و همراه این قبیله فرومایه به قعر تاریکی فرو برو. در اوج ناامیدی بودم که با شنیدن صدایی داخل سرم نور امیدی بهم تابید. النور : شاگرد جوانم ، تو عنصر نور رو داری ، اون رو وارد چشمانت کن خواهی دید که تاریکی ها بر تو روشن خواهند شد. مطمئن بودم که همین چند کلمه از یک خدای عنصری میتونه نتیجه این نبرد رو عوض کنه پس سریعا تمرکز کردم و با احضار عنصر نور و هدایتش به سمت چشمام و تثبیت خودم رو آماده نبرد کردم. به دقت محیط اطرافم رو برسی کردم و سایه ای رو دیدم که به آهستگی داشت از سمت چپم بهم نزدیک میشد و کنارم روی قلعه پرنده فرود اومد. سایه هیبتی یتی مانند داشت و خود سایه مانند دود سیاهی بود که از شعله بر میخواست. سایه به آهستگی به من نزدیک شد ولی من همچنان تظاهر به ندیدنش کردم ، در اخرین لحظه که سایه میخواست بهم ضربه بزنه نیزه رام کننده رو درون جایی که حدث میزدم باید قلبش باشه فرو کردم. سایه نعره ای از درد کشید و قصد عقب نشینی داشت ولی من به هیچ عنوان قصد نداشتم که به اون اجازه فرار بدم. این اخرین شانس من بود پس من قطعا ازش نهایت استفاده رو میکردم. با اخرین توانی که داشتم تن زخمیم رو روی سایه انداختم و نیزه رو به دفعات به بدن سایه سیاه فرو کردم اینقدر این کار رو تکرار کردم که دیگه سایه هیچ ...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب ارکیده‌ی موعود، تولد یک ایزد را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی