ارکیدهی موعود، تولد یک ایزد
قسمت: 27
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر بیست هفت
به سوی شمال ۵
چیزی که برام عجیب بود این بود که اون همه یتی و وایت کینگ کجا رفته بودن و چه بلایی سرشون اومده بود.
دوباره برگشتم بیرون غار و شروع به جستجو کردم ولی با این حال باز هم اثری از یتی ها یا وایت کینگ نبود.
امکان نداشت اون همه یتی یکجا غیب شده باشن و حتی از یکیشون هم اثری نمونده باشه.
بعد از ساعتی جستجو داخل شهر تنسی تونستم مانای کوچیکی رو حس کنم.
به دنبال منبع مانا خونه های درختی و غارها رو جستجو کردم و در اخر داخل یکی از خونه ها منبع مانا رو از داخل یک زیرزمین تشخیص دادم.
به آرومی درب زیرزمین رو باز کرده و با چهره وحشت زده هاکی روبرو شدم.
ارتاس : هاکی تو اینجا چه غلطی میکنی.
هاکی با صورتی ترسیده و رنگ پریده : تو رو خدا منو نخور من اصلا خوشمزه نیستم ، گوشتمم تلخ هستش.
ارتاس : لعنتی چه زری داری میزنی این منم ارتاس.
هاکی : ارباب ارتاس این واقعا خودتی چرا اینقدر تغییر کردی.
ارتاس : اره خودمم ، چون الان یه تکامل یافته سطح چهار هستم بدنم تغییر کرده.
هاکی با خوشحالی : ارباب ارتاس خوشحالم که به سلامت تکامل پیدا کردین تنها امیدمون تو هستی لطفا ما رو نجات بده.
ارتاس : دقیقا جز به جز از زمان به خواب رفتنم توضیح بده چه اتفاقی افتاده.
هاکی : ارباب الان بیست پنجمین روزی هستش که شما به خواب رفتین ، در شب دهمین روزی که شما به خواب رفتین پدرسالار کنترل خودشون رو از دست دادن و ناخواسته تمام شهر رو نابود کردند و تمام یتی ها توسط پیچک ها و خزه ها اسیر شدن.
ارتاس : مگه میشه صد هزار یتی رو غیب کرد من تمام شهر رو زیر رو کردم هیچ اثری از هیچ یتی نیست.
هاکی : ارباب ، پشت غار پدرسالار یک پناهگاه مخفی بسیار بزرگ وجود داره احتمال میدم اونها اونجا زندانی شده باشن.
ارتاس : خیلی خوب حالا فهمیدم قضیه از چه قرار هستش همینجا بمون تا من برم همه چیز رو به وضعیت اولش برگردونم.
هاکی : بله ارباب.
بعد از صحبتم با هاکی به طرف غار حرکت کردم و وارد غار پدرسالار شدم.
به ارومی پیچک ها و خزه ها رو نابود میکردم و جلو میرفتم.
باید حواسمو جمع میکردم تا اشتباها به پدرسالار اسیبی نرسونم.
به دقت خزه ها و پیچک ها رو نابود کردم تا این که تونستم ردی از بدن پدرسالار رو زیر خزه ها تشخیص بدم.
قد پدرسالار به راحتی به هفت متر میرسید و موهای سفیدش زیر خزه های سبز رنگی که بدنش رو احاطه کرده بودند ناپدید شده بود.
وقتی میخواستم جلوتر برم یه دفه صدای النور توی ذهنم شنیدم.
النور : صبر کن و خوب گوش کن من نمیتونم زیاد صحبت کنم ، پدرسالار دیگه کاملا کنترلش رو روی عنصر چوب از دست داده تنها راه درمانش اینه که کنترل عنصر چوبش رو بدست بگیری و اون رو واسه خودت برداری ، مثل همیشه عمل کن و همزمان با عنصر نور درمانش کن تا جونش رو از دست نده شاگردم.
ارتاس : همین کار رو میکنم استاد.
بعد از صحبتم با النور به دقت با استفاده از عنصر یخ تمام بدن پدرسالار به جز سرش رو منجمد کردم.
بعد ...
کتابهای تصادفی

