فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

ارکیده‌ی موعود، تولد یک ایزد

قسمت: 24

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر بیست چهارم.

به سوی شمال ۲

بعد از نصف روز به یک کوه دایره ای شکل رسیدیم که پوشیده از برف بود.

کوه ارتفاعی حدود دویست متر داشت و اطرافش رو تپه ها و درختان برافراشته سفید پوش احاطه کرده بود.

کوه دایره ای شکل توسط یک دژ بزرگ یخی با قطری چندین کیلومتری محسور شده بود.

دژ از دیواری حدود سی متری با برج های دیده بانی پنجاه متری تشکیل شده بود.

اطراف کوه بیش از چند صد برج وجود داشت که تعدادی از اونها هم تخریب شده بود که تعداد زیادی یتی در حال تعمیر برج های تخریب شده بودند.

اطراف قله کوه و پشت دیوار ها هزاران یتی نیزه به دست در حال امد رفت بودند.

ارتاس : هاکی اگه الان ما بریم پایین قطعا توسط اونها به عنوان دشمن شناسایی میشیم اول تو برو بهشون اطلاع بده که ما دشمن نیستیم.

هاکی : چشم ارباب ، من میرم پایین و موقعیت رو واسه بقیه توضیح میدم وقتی علامت دادم قلعه رو بیار پایین تا بریم پدرسالار رو ملاقات کنیم.

در قلعه رو باز کردم و یه ریشه یک کیلومتری بند مانند تا روی زمین فرستادم.

هاکی با استفاده از ریشه رفت پایین و به طرف دروازه ورودی دژ حرکت کرد و وارد دژ شد.

بعد از چند دقیقه نوری به طرف قلعه پرنده تابیده شد.

حدس زدم این علامتی بود که هاکی ازش صحبت میکرد چون اگر غیر این بود و تمام اون یتی ها به طرف قلعه نیزه یخی پرتاب میکردن قطعا چیزی از قلعه نازنینم باقی نمی موند.

قلعه رو اروم به طرف زمین هدایت کردم داخل محوطه داخلی دژ نزدیک دروازه ورودی ، قلعه رو فرود اوردم.

با فرود قلعه صد ها یتی نیزه بدست اطراف قلعه رو پر کردن و با ترس به قلعه نگاه میکردن.

ارتاس : وایت کینگ بریم بیرون و هرچی هم شد به کسی حمله نکن ما برای جنگ نیومدیم اینجا.

وایت کینگ : ارباب.

از قلعه رفتم بیرون و وایت کینگ هم با فاصله مثل یک نگهبان من رو همراهی کرد.

چند قدم که رفتم جلو یتی ها همزمان شروع کردن به غرش کردن و فریاد نبرد ولی هیچ کدوم جلو نمیومدن و فقط غرش میکردن و نیزه های خودشون رو همزمان به زمین میکوبیدند.

یتی هایی که جلوم قرار داشتن یه راه باز کردن ، اولش خیال کردم اون راه رو واسه من باز کردن ولی خیال باطل کرده بودم.

یه یتی شش متری که دو نیزه پنج متری یخی رو در دستانش داشت قدم زنان به طرف ما حرکت میکرد.

دیگر یتی ها با دیدن این یتی که قدش از همشون بلند تر بود شروع به غرش کردن و سر دادن فریاد نبرد و کوبیدن نیزه ها روی زمین کردن.

یتی شش متری وقتی به بیست متری رسید توقف کرد با صدایی بسیار بلند گفت.

یتی شش متری : اسم من گورگومی هستش و فرمانده ارتش جنوبی هستم تو کی و چی هستی زود باش توضیح بده.

ارتاس : اسم من ارتاس هستش ، من یک مسافر هستم که داشتم از این نزدیکی رد میشدم که هاکی جوان رو دیدم و باهاش همصحبت شدم و از وجود قبیله شما باخبر شدم پس قصد بازدید از قبیلتون رو گرفتم البته اگه اجازه بدید.

گورگومی : هر جوری نگاه م...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب ارکیده‌ی موعود، تولد یک ایزد را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی