ارکیدهی موعود، تولد یک ایزد
قسمت: 23
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر بیست سوم.
به سوی شمال ۱
وایت کینگ وقتی دید من دارم نگاهش میکنم و لبخند میزنم در کمال ناباوری جلوم زانو زد.
ارتاس : وایت کینگ الان دقیقا داری چیکار میکنی.
وایت کینگ :ارباب.
ارتاس : تو الان میتونی صحبت کنی.
وایت کینگ : ارباب.
ارتاس : الان دقیقا اینجا چه اتفاقی داره میفته ، چرا جلوم زانو زدی و ارباب ارباب میکنی ، مگه ما دوست نیستیم.
وایت کینگ : ارباب.
ارتاس : ارباب زهر مار ارباب درد چرا هی ارباب ارباب میکنی.
وایت کینگ : ارباب.
ارتاس : روانی شدی رفت ، داری دیوونم میکنی ، اصلا هر غلطی دلت میخواد بکن به من چه.
بعد صحبتم با وایت کینگ با بی حوصلگی رفتم کناری نشستم و به مکالمه ای که با وایت کینگ داشتم فکر میکردم که چرا داره این کار رو میکنه.
بعد مدتی فکر به نتیجه خاصی نرسیدم و فقط میتونستم چند حدس بزنم.
اول که سن وایت کینگ هنوز کم بود و زیر ده سال سن داشت پس عکس العمل ش میتونست ناشی از بچگیش باشه.
وایت کینگ به خاطر کمک من تونسته بود تا سطح سه پیشرفت کنه و گرنه باید صد سال تلاش میکرد تا به این سطح برسه.
به نظرم حالا که به سطح سه رسیده و هوشیاری ش پیشرفت کرده داره با این کار قدردانی ش رو نسبت به من نشون میده.
وایت کینگ بعد رفتن من رفت و کناری دوباره به حالت دو زانو نشست و چشماش رو بست و ظاهرا در حال فکر کردن بود.
بعد از کمی استراحت و تفکر بلند شدم و قصد ادامه سفر کردم.
ارتفاع تخت پرنده رو بیشتر کردم ولی باز جز کوهستان سفید پوش چیز دیگه ای دیده نمیشد پس به طرف شمال پرواز رو ادامه دادم.
به خاطر بدی اب هوا و دید کم مجبور شدم ارتفاع تخت رو به صد متر از سطح زمین برسونم تا بتونم ببینم که زیر پا هامون چه خبره و گرنه دیدم کور میشد و به خاطر برف بوران شدید هیچی دیده نمیشد.
چند روز بود که تو این سرما در حال پرواز بودیم ، نگاهی به وایت کینگ کردم و متوجه شدم اون با این که داشت از سرما میلرزید ولی هیچ شکایتی نمیکرد.
از حماقت خودم شرمم گرفت ، من توانایی های خدای عنصری یخ رو گرفته بودم پس طبیعی بود که احساس سرما نکنم ولی این برای وایت کینگ صدق نمیکرد.
بلافاصله دور تا دور تخت پرنده رو با دیوار هایی ده متری فلزی محصور کردم و سقفی گنبدی هم براش درست کردم.
وقتی کارم تموم شد فهمیدم که توی ساختن دیوار ها اشتباه کردم چون الان تمام اطراف تخت پرنده پوشیده شده بود و هیچ دیدی به بیرون نداشتم.
دوباره دست به کار شدم هم سقف و هم دیوار ها رو جذب کردم بعد یک دیوار یخی شفاف ده متری درست کردم و سقف رو هم همینطور از یخ درست کردم اینطوری دید کاملی به اطرافم داشتم.
با اتمام کارم فکر کردم که دیگه اسم تخت پرنده مناسب این وسیله پروازی نیست پس اسمش رو قلعه پرنده گذاشتم.
وایت کینگ وقتی کار من تموم شد سرش رو برای من خم کرد و دوباره گفت ارباب که با جمله ارباب زهر مار از طرف من جوابش داده شد.
چند روز دیگه رو به پیشروی در سرزمین های یخی ...
کتابهای تصادفی

