قلعه ی شیطان
قسمت: 125
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
او به.سرعت باید طفره می¬رفت، حتی با وجود قدرت بسیار مغلوب کننده¬تر او سه هزار مور سلطنتی آبیس با پنجه¬های خود به دنبال او بودند و هیچ لحظه¬ای نبود که خود را در محاصره آنها نبیند. با این¬حال شمشیر ارثی خاندان دوک سافر در دست او، از خوردن خون شیاطین پس از هزاران سال می¬درخشید و با هاله مقدس خود هر مور که با آن برش می¬خورد از درد و سوزش جیغ می-زد. می¬توان گفت هر تاب پلئاس یک مور را به سقوط میکشاند.
«دوک!!!»
دیدن آرک دوک پلئاس در چنین موقعیتی که توان تصور خود در آن را نداشتند باعث شد تا باری دیگر روحیه¬ سربازان تقویت شود و خود را در موج دشمن بیندازند. هزاران انسان پس از هزاران انسان¬ با فریاد خود به جبهه نبرد می-شتافتند.
«برای امپراتوری!!!!»
در مقابل، سوسک¬های غلتان یکی پس از دیگری با پایان استقامت خود کشته می¬شدند و دیگران زیر موج انسان¬ها دفن شده و باعث شدند تا اسکارلت به اطرافش نگاه کند. قدرتمندترین نیرو پس از مورهای سلطنتی افراد کنار او و گارد نخبه¬شان بود.
«برید و بجنگید!!!»
اسکارلت با خشم گفت و نگاهش تمام پادشاهان شیطان را فراگرفت.
با این¬حال آنها نخبگان بودند، کلیشه¬ای نبود که نافرمانی کنند. هر کدام با قدرت-های وارلرد و حماسه¬ای همراه با گارد نخبه خود شروع به حرکت کردند.
«برای امپراتور_»
سربازی فریاد می¬زد که ناگهان بدنش لِه شد. از خون او پادشاه شیطانی با دو متر ارتفاع که شباهت بسیاری به ملخ داشت، برخواست.
با این¬حال او بر روی دو پا ایستاده و با دست خود سر سرباز را می¬جوید، سپس نگاهش به اطراف رفت. او در وسط ارتش انسان¬ها بود و سپس در ثانیه¬ای صد متر جابه¬جا میشد و تنها رودی از خون از خود به جا میگذاشت.
یکی از نخبگان اسکارلت پادشاه شیطان حماسه¬ای بود، با این¬حال او تنها نبود. عنبکوت غول¬پیکری مانند سد شکن، خود را به درون ارتش انسان¬ها انداخت و با سَم خود به همراه پنجه¬هایش ماشین کشتاری بود. گویا او کافی نبود که گارد او که جثه کمی کوچکتری داشتند او را دنبال کردند و به نبرد پیوستند.
اسکارلت دو پادشاه ش...
کتابهای تصادفی
