قلعه ی شیطان
قسمت: 122
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
اسکارلت با تماشای قدرتی که بشریت در برابر الف¬ها و سزار نشان داد متوجه شد که نباید این انسان¬ها را دستکم می¬گرفت، با این¬حال دشمن در مقابل صفوف او بود.
آرک دوک پلئاس لنس خود را با شوالیه¬هایی که او را دنبال می¬کردند در صف حشرات کوبیدند. داشتن پوستهی سخت برای سوسک¬های زرهی در جلوی صف باعث نجات جانشان نشد و یکی پس از دیگری جسم این هیولاهای عظیم شیطانی نقش بر زمین شد و پادشاه شیطان سوسک آبیس را که در کنار اسکارت بود به وحشت انداخت. با دیدن آن اسکارت شروع به فرمان دادن کرد.
«ارتش اصلی داره با سزار می¬جنگه، پیش به جلو!!!!»
حتی اگر از سزار خوشش نمی¬آمد و دشمن او بود، نمیتوانست منتظر بماند تا ارتش الف¬ها و فرشتگان نابود شوند، اگر چنین میشد او باید با ارتش اصلی امپراتوری روبه¬رو میشد. به هر حال الف¬ها قرار بود با خسارت قابل توجهی روبه¬رو شوند و او پس از جنگ می¬توانست به آن بپردازد.
«انگل¬ها رو رها کنید!!!»
در بالای ارتشِ در حال هجوم امپراتوری، مگس¬ها درحالیکه فرزندان خود را رها می¬کردند، بسته¬های دیگری را نیز باز کردند که نوزادهای بی¬رحم¬تری در آن حضور داشت و تخم¬های سیاه¬رنگ کوچکتر از قطر دو سانتیمتر شروع به ریزش کردند.
پلئاس در حال شکافتن صفوف دشمن بود ولی کارش نسبت به ارتش اصلی سختتر بود. این حشرات تعداد زیادی داشتند و برخی با جثه عظیم و برخی بسیار ریز از استراتژی عجیبی برخوردار بودند. با این¬حال ناگهان فریاد سربازان از عقب نگاهش را جلب کرد و به سربازانی نگاه کرد که در زیر پوستشان کرم¬ها در حال حرکت بودند و گویی در حال خورده شدن از درون بودند، سپس به آسمان نگاه و عاملان را دید.
دیدن چنین عملی و زجر سربازانش، او را در موقعیت شکست قرار می¬داد. او نمی¬توانست اجازه ادامه این زجر را به سربازان وفادارش بدهد که او را دنبال می¬کردند.
«بانوی من... مرا آزاد کن!»
فریادی زد و پاسخی در همان لحظه دریافت کرد. گویی فرد مخاطب در حال تماشا بود، قدرتی در او اوج گرفت و خونش شروع به جوشش کرد. سطح افسانه¬ای...
کتابهای تصادفی
