قلعه ی شیطان
قسمت: 114
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
سریع اتفاق افتاد و او می¬دانست که این پایان نیست. عنکبوت به سختی تکان می¬خورد ولی قطعاً با آن زخم¬ها و شکستگی که داشت زنده نمی¬ماند. پس از آن لرزش زمین بود که به دنبالش آمد و هازارد که پشت خود را نگاه کرد، عنکبوت¬های دیگری با تارهای خود فرود آمده بودند و با دیدن خواهر خود در چنین وضعیتی جیغ زده و به سرعت به سمت هازارد شتافتند. دیدن این موجودات برای باری دیگر صحنه خوبی نبود. موجودات عظیم افسانه¬ای که حتی به استخوانهای هازارد نیز طمع داشتند.
«لعنت!»
هازارد به سرعت از جسد عنکبوت گذشت و سعی کرد تا طلسم¬هایی که در این مدتی که در آبیس بود و توانسته بود بعضی از مهارت¬هایش را درک کند، فرابخواند.
دستانش را دراز کرد و مه سیاه رنگی از دستانش تشکیل شد درحالی¬که جیغ¬هایی بلندتر از عنکبوت¬ها شنیده شد. ارواح انتقام¬جوی بسیاری شروع به پخش شدن و حمله به عنکبوت¬ها کردند درحالی¬که هازارد به دورتر پرواز می¬کرد و مانای پشت¬سرش را چک می¬کرد.
ارواح انتقام¬جو دفاع فیزیکی را نادیده گرفته و با چنگال¬های خود روح و نیروی زندگی موجود را از بین برده و در نهایت زمانی که در حال نابود شدن بودند منفجر می¬شدند، قرار گرفته در برابر موجوداتی که تا به¬حال با آنها مواجه نشده بودند.
عنکبوت¬ها به¬سختی فریاد زدند و مانای سمی خود را به چرخش درآوردند ولی فایده-ای نداشت. از طرفی ارواح انتقامجو مسیر فرار هازارد را پوشش می¬دادند و چندان حملات انتحاری انجام نمی¬دادند. در هر ثانیه¬ای که دور میشد نگاه هازارد به عقب بود و لحظه¬ای فکر کرد که شاید میتواند برنده شود، ولی امیدش خُرد شد.
ناگهان عنکبوت¬ها زیر سایه¬ی پاهای خود فرورفتند و از سایه هازارد بیرون آمدند. نگاه کردن به این موجودات عظیم که این چنین مسافت صد متری را بسته بودند باعث شد تا هازارد باری دیگر موجودات افسانه¬ای را دست¬کم نگیرد.
با ظاهر شدن پنج عنکبوت که به سرعت از سایه هازارد بیرون آمدند و شروع به بستن دست و پای او با تار خود کردند باعث شد هازارد بداند که شاید این پایان کارش باشد؟
ولی گویی او مهارتش را فراخواند، یکی از مهارت¬هایی که در سطح اول آموخته بود. در شکم هر کدام از این موجودات افسانه¬ای که...
کتابهای تصادفی


