قلعه ی شیطان
قسمت: 98
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
اسکارلت به همراه ارتش خود تشکیل شده از پانصد میلیون نیروی نخبهی وارلرد و دو هزار حماسهای آماده آن بود تا یورشی که روزها با هازارد برای آن برنامه ریزی کرده بودند را آغاز کند، ولی دقایق میگذشت و هر چه پیام برای هازارد میفرستاد جوابی از او دریافت نمیکرد.
«چی شده؟»
وضعیت کمی عجیب بود، آنددها مانند قبل هماهنگ نبودند و گاهی یک آندد به دیگری حمله میکرد و توسط دیگر آنددها نابود میشد، ساحرگان پریشان به این سمت و آن سمت پرواز میکردند در حالی که صدای درگیری گهگاهی در اطراف شنیده میشد.
«داری چیکار میکنی؟»
اسکارلت گیج شده در حالی که به قلمروی داخلی هازارد نزدیک میشد متوجه آشفتگی در سطح دیگری شد، موجودات آندد حماسی با شمایل مختلف به یکدیگر و دیگران حمله میکردند و برخی در حالی که به ساحرگان و به دیگر آنددها کمک میکردند تا پرخاشگران را به زندان ببرند ناگهان بر میگشتند و به دیگران حمله میکردند، در یک کلمه قلمرو هازارد در هرج و مرج خالص بود و تنها تعداد کمی به کمک اژدها و بهیموث افسانهای میتوانستند آنها را مهار کنند و به زندان بیاندازند.
در این بین اسکارلت هژنا جنیباس و سرسیا را کنار هم پیدا کرد، او سرسیا را نمیشناخت ولی هژنا یکی از افراد بالا رتبه در سیستم قلمرو هازارد بوده و جنیباس نیز طبق گفتههای هازارد همکار او در آزمایشات و مربی او شده بود.
«هژنا!»
در فرم انسانی خودش در حالی که ده نگهبان مور حماسی او را دنبال میکردند به سمت او پرواز کرد که هژنا با دیدنش سرش را خم کرد و به او احترام گذاشت.
«علیحضرت اسکارلت! واقعا از دیدن چنین صحنهای متاسفم پادشاه در حال حاضر دارن کاری انجام میدن و کنترل برخی از آنددها از دست رفته.»
«هازارد داره کاری انجام میده؟»
اسکارلت نگاهش به قلعه رفت ولی هیچ هاله افسانهای پیدا نکرد و نگاهش تنها بر اژدهای افسانهای افتاد.
«شنیده بودم یک اژدهای افسانهای هازارد پرورش داده.....
کتابهای تصادفی


