قلعه ی شیطان
قسمت: 69
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
پرسیوال ایستاده در جلوی ارتش صد میلیونی خودش، با خبر از آنکه ارتش پادشاه مرگ پس از آزار و اذیت مداوم او بر نیروهای آنها بالاخره تصمیم به بیرون آمدن گرفته بودند، با اعتماد به یک میلیون قهرمان در ارتشش افرادی که به گفته شاه آرتور کلید شکست دادن پادشاه شیطان بودند به سمت سربازانش چرخید و انجام سخنرانی را واجب میدانست چرا که برادرش لاموراک با فرار از قبل تعیین شده توسط برادران لوت که او را سعی داشتند از نظر سیاسی ترور کنند به قلمرو خود برگشته و با دیدن آنکه حتی کلیسای ستاره دربهایش را به روی او بسته شروع به راه انداختن جنبش شورشی در برابر پرسیوال کرده بود، کاری که به راحتی با پخش کردن همان شایعههای قبلی سرکوب میشد ولی مشکلی وجود داشت و آن حجم عظیم کارهای نیکوکارانه لاموراک بود که هنوزه قلب بسیاری از عوام رعیت را در سمت خود داشت.
با اینحال پرسیوال سخنرانی خودش را با نفرت از برادرانش شروع کرد:
«همرزمان شجاع من! خاندان پلینور از زمان نیاکانم مدافع بشر در برابر حملات تاریکی بوده و برادرانم که سعی در پایمال کردن نام پلینور با توافق شیطانی برای ارضا طمع خود بودند به زودی اعدام خواهند شد چرا که تبانی با شیطان به هیچ عنوان قابل بخشیدن نیست و من...»
سخن او قطع شد چرا که سربازان گوش نمیکردند و همگی چیزی که چشمانشان میدید را نمیخواستند باور کنند، دیدن چهل غول در حال دویدن با سیصد متر ارتفاع و داشتن ظاهری ترسناک و تعداد بالایی دست که هر کدام چکش و گرزهای سنگین حمل میکرد باعث آن شد تا ارتش منظم روحیهشان در ثانیه ای فرو بریزد و شروع به عقب نشینی کنند.
«دوک لاموراک واقعا حافظ جان ما بود!»
»جنگ با مرگ پایان ما خواهد بود!»
«امپراتوری تنها ما را سپر خود کرده است!»
سربازان که نمیخواستند بیهوده بمیرند پست های خود را رها کردند چرا که هیچ فردی در ارتش حضور نداشت تا بتواند چنین غولهایی را پایین بیاورد. با فرار اولین یگانها دومینو به راه افتاد و فرماندهان تنها طبقه رعیت چرا که نجیب زادگان با دم هایشان بین پای خود فرار کرده بودند، در حال فریاد زدن برای حفظ نظم در انتظار دستور فرمانده بودند ولی صدایشان بخاطر فری...
کتابهای تصادفی

