قلعه ی شیطان
قسمت: 67
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
هژنا که انتظار چنین واکنش شدیدی را نداشت به خود لرزید .
«آره…»
چشمانش را بسته و آماده مرگ بود ولی هنوز صدای پر از خشم هازارد شنیده میشد:
«چند نفرشون تسلیم شده بودن؟!»
هژنا که میدانست حواس هازارد به راحتی دروغ را میتواند از او در رتبه ارباب تشخیص دهد، نمیتوانست غیر از حقیقت چیز دیگری بگوید و با این و چنین واکنشی از سوی هازارد از انتخاب پیشین خودش پشیمان شد.
«همشون!»
با آن حرف احساس کرد باد تند و نیروی عظیمی که گردن او را گرفت و به بالا بلند کرد در حالی که آن را میفشرد، سپس چشمانش باز شد و هازارد را دید که او را گرفته بود.
«تو!»
در میانه حرفش بود که آفرید حلقه ای را از دهنش برداشته و در انگشتش کرد حرکتی سریع با به بیرون کشیدن و تجهیز ست کامل سطح A با کمانی سیاه که به سمت سر هازارد نشانه گرفت.
«ولش کن!»
هازارد نگاهش به کمان و قصد قتل الف افتاد.
«هاهاها وروجک!! میخوای با اون کمان منو بکشی؟!»
با اینحال هژنا به سختی سخن گفت.
»بهت...گفتم….نکن!»
تمام ساحرگان از ترس سرشان را پایین انداخته بودند ولی آفرید بود که ریسمان کمان را پس از سخنانش رها کرد.
«متاسفم مادر ولی نمیتونم!»
کمان رها شد و با انرژی عظیمی که هازارد را متعجب کرد ولی بیشتر شوک تعجب ، از کلمه ای بود که شنید.
«مادر؟»
با این حال زمان فکر درباره آن نبود چرا که هازارد حال چهار دست داشت و یکی از دستانش با برخورد تیر تاریک کمان خورد شد. چیزی که هازارد با دیدنش شوک زده شد و سریعا چرخید تا مسیر تیر از کریستال که در سینه اش بود دور شود ولی گویا دیر عمل کرد و قرار بود تا دست کم گرفتن الف قهرمان برایش بسیار گران تمام شود که باعث از دست دادن استعداد جاودانگی تا شش ماه دیگر و سایه مرگ میشد.
ولی گویا چنین اتفاقی نیافتاد چرا که سد جادویی توسط هژنا از کریستال داخل سینه هازارد محافظت کرد و تیر که انرژی اصلیش با برخورد به دست از بین رفته بود به زمین بیافتد.
«مادر چرا؟»
لیچ ها امان ندادند و به سرعت حملاتی را بر علیه الف آغاز کردند و سیل مهارته...
کتابهای تصادفی
